به نام بی همتا ترین.
سلام.
امروز یکی از روزهای خدا، در پرتیسانِ قم، (در اصل پردیسانِ ولی به علت پرت بودن پرتیسان نیز نام گرفته!) بیکارم و نمیدونم چه کار کنم. داشتم با برنامه ادیوس ور میرفتم که یهو کامپیوتر هنگید! اِنقدر بدم میآد یهو کامپیوتر میهنگه!
با شکستهایم به پیش میتازم
و با اشکهایم سفر میکنم....،
یکی از خوانده های فرهاد که الان دارم گوش میکنم، و رفته روی مُخم پس برای همین قطعش میکنم. الان دارم به این فک میکنم که چی بنویسم. آهان یادم اومد.
من و دوستم دیروز در چند سانتیمتریِ مرگ قرار گرفتیم. پس این قضیه رو برای تون تعریف میکنم. باید به عرض تان برسانم:
چیپس و پفک و تخمه نیارین بهتره! چون این حقیقته! (برای این ننوشتم داستان چون فکر نکنید دارم چاخان میکنم شما آدم بزرگید دیگه هچی ازتون بعید نیست!) هیجان انگیز نیست که هیچ خیلی هم ناراحت کنندس(!):
من و دوستم و دوستِ دوستم داشتیم میرفتیم خونههامون که یهو یه جای دوچرخهی دوستِ دوستم گیرید(حرفم رو پس میگیریم اِنقدر بدم میآد از هر چیزی که یهو بهنگه یا بگیره یا... حتی اگه هواپیما دشمن باشه که داره به خاک ما تعرض میکنه. چون اگه بهنگه یا بگیره میافته رو سره خودمون!) و در بغل همون جایی که دوچرخهی دوستِ دوستم گیرید باتلاقی با آب باران درست شده بود که کفش یه پسره(دوستِ دوستِ دوستِ دوستم) رو به علت رد شدن از روش خورده بود و پسر هم به علت قد کوتاهش نمیتوانست کفش هایش را در بیاورد(در اینجا اعتراف میکنم باتلاق چیز خیلی خیلی بدیه!) بگیرد پس با جورابهای گِلیاش به راهش ادامه میداد و دوستِ دوستم هم داشت با دوستِ دوستِ دوستم در اینباره حرف میزد که من و دوستم که به خاطر دوچرخهِ دوستِ دوستم برگشته بودیم از دوباره برگشتیم که ناگهان:
اوپ اوپ اوپ اوپ(هیجان زیاد!)
کامیون بنزی رو دیدیم که یه راست به سمت ما میاد! (البته ما هم در لاین مخصوص برگشتن نبودیم، یعنی ما در لاین مخالف بودیم و بر عکس همهی ماشین ها میرفتیم! کار خطرناکیه و الان پشیمونیم و به قولی معلوم نبود داریم میریم یا داریم میام(چه ربطی داشت؟)) در آخرین لحظات کامیون پیچید و خودش رو صاف کرد و رفت و دوست بیفکر منم شروع کرد به فحش دادن به راننده کامیون و منم از ناراحتی در پوست خود نمیگجیدم چون تقصیر کار پیکانیای بود که پیچیده بود جلوی کامیون و راننده کامیونی که نمیخواست تصادفی انجام بشه دو تا پیچ محکم کرد که با یکیش به طرف ما اومد و با یکیش صاف شد به همین سادگی به همین بدمزهگی!
من از دستِ دوستم به خاطر قضاوت عجولانش عصبانی شدم و میخواستم قانعش کنم که تقصیر راننده کامیون نبوده ولی بلا نسبت عینهو خر(در اینجا به معنا واقعی کلمه است و به معنا بزرگ نمیباشد!) رو حرفش بود و میگفت تقصیر راننده کامیونیس منم به خاطر این که اختلافی پیش نیاد سریع گازیدم و اومدم خونمون.
کسی اگه متوجه نشده چی شده یه باردیگه متن رو بخونه وبه جا هر کلمه دوست یه ضمیر یا اسم بزاره. این تنها راهشه.
و در این جاست که باید بگویم این قضاوت عجولانه رو هم شما آدم بزرگ ها درست کردید (دوستم هم داره بزرگ میشه و من در آخر من اخرین بازمونده کوچولوها روی زمین میشم [شکلک ناراحت!]) هرچی در این زندگی میکشیم از دست شما آدم بزرگ هاست!
سوال: چرا شما آدم بزرگها پس از هر حادثه شروع میکنید به قضاوتهای عجولانه؟
1) میخواهید خود را عالم و اندیشمند بدانید به علت این که مثلا از همه زودتر فهمیدهاید قضیه چه بوده یا مقصر کیست!
2) کار دیگری جز این کار نمیتوانید بکنید!
3) به ما تحمیل شده!
4)..... (در این جا چیزی غیر از گزینه بنویسد.)
جوابهای خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید:
کلاغ کلاغ30000 (!)
خداحافظ تا پست بعدی.