صفحه‌ی 116

آقای محترم، جواب تله‌فون مرا که نمی‌دهی، حداقل یک زنگی بزن ببینم زنده‌ای برادر بسیجی؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی 114

آقا یه پیش‌نهاد: «نوشته‌های طاها مهاجر» ایشون از من‌، خیلی خیلی به‌تر می‌نویسه:)!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی 106

*/اول می‌کشم، بعد می‌فهمم!/*

به‌ نام خدا


اول کشیدم‌ش بعد فکر کردم این شاید همان، تصویری‌ست که از شازده کوچولو در رویا‌های‌م داشته‌م! گذشت و چسباندم‌ش روی کمد، تا این که دی‌روز یک نگاه عاقل اندر سفیه (درسته؟) کر‌دم‌ش، و بعد یک نگاه عاقل اندر سفیه به خودم کردم گفتم:«خاک توی سرت، این پوریاست!»، پوریا یا همان رفیق ببخشید دیر شناختم‌ت!
 تمام!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۰ ]

صفحه‌ی 105

*/غلط کردم، غلط/*

به‌ نام خدا.
  دی‌روز در یک اقدام شیطان پسندانه، از آن جایی که رمز بلاگ و جیمیل بست فرند را داشتم، رفتم در مدیریت بلاگ‌ش و روی برچسب زرد نوشت‌م:
این وبلاگ حک شد. و یک پست هم با این عنوان گذاشت‌م: «این وبلاگ حک شد.»
  ساعت حدود 9/30 شب که تله‌فون زنگ خورد... . بست فرند بود که با صدای لرزان و هم‌راه با گریه که به نظرم آمده بود زنگ زد... . همان اول که گفت: «وب‌لاگ... .» سریع گفتم:«کار من است»، دیگر خجالت کشیدم از خودم که چرا بست فرندم را، نه نه رفیق‌م را ناراحت کرده‌م!
از مراجع قضایی خواستارم این جانب را همین الان دستگیر نمایند.
عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد همان شب که به وب‌لاگ‌ش سر زده و.... تمام رمز‌های وب‌لاگ و جیمیل‌ش را عوض کرده که قبلی‌ها خیلی ساده بوده + تمامی سیستم‌های امنیتی جیمیل‌ش را نیز فعال نموده!
احتمالن که: مدتی نباشم سفر عید +  حکی که رفیق قول‌ش را داده!
پایان!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]

صفحه‌ی 103

2/رفیق بی رفیق/

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۳ ]

صفحه‌ی 99

به‌نام او

بهترین رفیق دنیا روزی آمد و خودش را چسباند به ما با لبخند روی صورت‌ش که بیش‌تر شبیه ابله‌ها (یا افراد مبتلا به مُنگُلیسم) بود. اردوی بوستان علوی که ما به عشق شهربازی‌ش رفتیم که بسته بود. خودش چسباند به ما و کارشناسان نیز دلیل‌ش را نمی‌دانند! و سپس کار احمقانه‌ی دیگرش را شروع کرد، دسته‌ای گل چید و بعد تعارف‌ش کرد به من و گفت «با من ازدواج می‌کنی؟»

بهترین رفیق دنیا مسئول کتاب‌خانه بود برای همین می‌دیدم‌ش گاهاتی، با همان لبخند، احمقانه!

بهترین رفیق بود کسی که اولین بار که نه، ولی برای چندمین بار برای او حرف‌های‌م را بازگو کردم!

بهترین رفیق دنیا ینی کسی که سر قراری که منسوخ شده بود هم اومد!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 77

به نام خودِ خودِ خودِ خدا!

 

یه مدت ننوشتم و.... چی؟ چه بهونه‌ای دارم که بیارم؟؟؟؟؟؟

یادش بخیر.... .

 

نمی‌دانم که چند می‌شود معدل‌م! می‌دانم که من زحمت‌م را کشیده‌م حتی اگر بقیه فکر کنند که درس نخوانده‌م! مهم مگر خودم نیستم؟ نباید افکار دیگران رو به خودم تلقین کنم! من آرزوهایی دارم که برای رسیدن‌شون باید زحمت بسیار کشید! خب اندر این زحمت بسیار گر به فکر حرف دگران باشیم باید گفت که زحمت پوچ، زحمت هیچ!

 

دوست جدیدی پیدا کردم که ایشالا می‌شه رفیق فابریک‌م!

 

نمی‌دنم چرا دل‌م زندگی روستایی می‌خواد، البته دل‌م هزار تا چیز دیگه هم می‌خواد، البته شاید مرد عمل نباشم! البته قابل توجه است که زندگی روستایی + لپ‌تاپ یا تب‌لت اصلن به کامپیوترش راضی‌م + اینترنت سرعت بالایی که هر ماه شارژ بشه + سه‌تار اصلن به ساز دهنی‌ هم قانع‌م + اسب طبیعی یا چوبی فرقی نمی‌کنه فقط خوب باشه البته مدل اول بهتره + یه کار که بهش علاقه داشته باشم و به درد رده سنی‌م هم بخوره!

 

مدرسه قصد سینما بردن بچه‌ها رو داره! قصد داره فیلم تن‌ها‌ی تن‌های تن‌ها رو درخواست کنه و من..... . دیدم و دوست دارم ببینم ولی نمی‌رم!:))

دوچرخه‌ی عزیزم هنوز پنچره!

قدیم به بود از الان یا الان به است از قدیم؟

کاش روزی بود که همه‌ی کنار هم بودیم!

به امید آن روز... .

 

 

 

 

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]

صفحه‌ی 52

سلام. از وقتی از شمال برگشت‌م نظرات‌م خیلی کم شده اما مهم نیست برای من مهم این‌ که دارم می‌نویسم، دلیل این که نظرات‌م کم شده هم می‌دونم. یکی‌ش این که چند وقته خودم چیزی ننوشتم. حالا یه چیزی نوشتم بخونید ممنون می‌شم!

- سلام، لطفن برید با دوست قدیمی‌م یه کار خصوصی دارم. ممنون... سلام دوست قدیمی و شاید آینده می‌دونی اومدم با هم یه‌کم گپ بزنیم البته می‌دونم بایدم قبول نکنی... خیلی ممنون که قبول کردی..... ببین من می‌خوام بدونم که تو چرا با من قهری و یادت باشه که نمی‌خوام یه جواب کلیشه‌ای بدی که من باهات قهر نبودم و تو با من قهری بودی و... جواب بده و به این ور و اون ور نگا نکن لطفن... مگه قهر کردن من و تو غیر از این‌که واقعن یا اشتباهن حرفی رو از تو شنیدم که یک جمله‌ی توهین آمیز بود که به سید خودمان گفتی و من و به تو تذکر دادم که لطفن ساکت باش و با من حرف نزن تا عصبانیت‌م به خوابه و هم‌چنین اضافه کردم که:
- من از این نگران‌م یه روز چنین توهینی رو به من هم بکنی.
 بعد به خونه‌هامون رفتیم.
 فردا تو دوباره گیر دادی که:
- چه توهینی به سید (یا همان مهدی‌زاده) کرده‌ای که خودت نمی‌دانی؟
 و من هم گفتم که:
- نمی‌توانم بگویم.
 یادم هست که شیفت بعد از ظهری بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم خانه که تو از دوباره بحث را پیش کشیدی و من هم همان جواب را دادم و تو استدلال آوردی که:
 من اگر حرف بدی هم به سید (یا همان مهدی‌زاده) زده باشم به تو نمی‌زنم.
 بعد من که دیدم بحث دارد کش‌دار می‌شود گفت‌م: مادربزرگی دارم که دعوا‌ها و جنجال‌ها وقتی می‌خواهد همه را آشتی بدهد می‌گوید: صلوات بفرست.
و  بعد سوار دوچرخه‌ام شدم سرعت به سمت خانه‌ی‌مان حرکت کردم و طوری که بشنوی صلوات فرستادم که این دعوا را از طرف من ختم شده بدانی و الخ......
فردای‌ش وقتی به سمتت آمدم دیدم داری خودت را عقب می‌کشی و الخ......
از آن زمان به بعد همه‌ش در فکر دعوای‌مان بودم. و بعد که دیدم که ماجرا ازچه قرار است دنبال دوست جدید گشتم که در هنگام نوبت اول موفق هم شدم. راست‌ش را به خواهی پسر خوبی هم بود...اما امسال دیگر نیست. از این مدرسه رفته. همین ماجرای چند روز پیش‌ (پنج‌شنبه،11/مهر/92) که نرفته از یادت که بچه‌ها می‌خواستند بیایند و ما را آشتی بدهند. آزاد آمده بود و به من گفت بود که:
مقصر کیست؟
 و من هیچ‌کدام مان را معرفی نکردم. چرا باید من و تو که دوستانی صمیمی بودیم بر سر یک دعوا الکی با هم قهر باشیم؟ این ور و اون رو نگاه نکن لطفن به سوالات‌م خوب فک کن و جواب بده درسته که الان توی تخیل‌م هستی ولی ممکن تا چند روز دیگه نامه‌ام به دست‌ت برسه که همین یا این که بیام روبرو چشم توی چشم‌ت و همه‌ی این‌هارو به‌ت بگم که البته فک نکنم عرضه‌اش رو داشته باشم.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 30

وقتی آدم نمی‌داند چه می‌خواهد بنویسد، چه کار کند؟

 

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 29

یک دیوانه

/...پس کافی‌ست بگویم: دیوانه‌ام.../

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)