صفحه‌ی ۳۴۹ - شاید هم نه!

الف

 سلام.

  حس می‌کنم که ام‌سال، غریب بود. نه غریب‌ترین ولی غریب بود و شاید همین کفایت بکنه برای یک سال. به‌ترین نبود. عجیب‌ترین نبود. بدترین نبود. حتا غریب‌ترین هم نبود. هیچ ترینی نبود ولی غریب بودن‌ش به تنهایی کفایت می‌کنه. تو این سال تجربه‌های بامزه‌ای داشتم. همه‌شون به‌ترین‌ها نبودن ولی بامزه بودن. و شاید یک‌م بیش‌تر از قبل تونستم خودم رو بشناسم.

  درمورد این شناختن شاید بتونم بیش‌تر بنویسم. از لحاظی خیلی ساده و غریب بود. نمی‌دونم شاید شبیه معما چون حل شود آسان شود بود حتا. چیزهایی که از خودم فهمیدم اصلن باعث شگفتی‌م نشدن، ولی می‌دونی بالأخره حل شدن. شاید بت دم‌دستی‌ترین جواب که همیشه هم جلوی چشم‌ت بود و اتفاقن این حرص‌ت می‌ده. این‌قدر دم‌دست بودن جواب. چون واس‌ش هزینه‌ی زیادی دادی. کلی منتظر موندی تا بفهمی که عه جواب همین بود. و تو نمی‌دونستی. یا بدتر از اون حدس می‌زدی ولی باور نداشتی و بابت همین باور هزینه‌ی زیادی دادی. درد داره. ولی باورش کردی. حالا داری فکر می‌کنی کاش می‌شد پول‌م رو پس بگیرم. زمان‌م رو. ولی... نمی‌دونی می‌شه یا نه.

  اما از یه طرفی هم نگاه می‌کنی و می‌بینی خب اوکی هزینه‌ش سنگین بود. درد داشت و سوختی، ولی اگه این‌جا هزینه نمی‌کردی، اگه الآن نمی‌فهمیدی، بعدتر باید هزینه‌ی بیش‌تری براش می‌دادی. و این‌طوری خودت رو آروم می‌کنی. نمی‌دونم اگه آروم شدنی تو کار باشه.

  نمی‌دونم. ام‌سال برام خاطره‌های نابی هم داشت. تجربه‌های خوب. ولی همه‌ش، همه‌ش با یه کلمه برام زهر شد. شاید من‌م که می‌خوام زهرش کنم. شاید این کلمه اون معنایی که فکر می‌کنم رو نداشته باشه اصلن. یعنی اون معنا رو بده ولی واقعن اون‌قدری که فکر می‌کنم بد نباشه، یا می‌دونی؟ همه‌چیز باهاش نره زیر سؤال. شاید این من‌م که می‌خوام با یه نمی‌ارزید همه‌چیز رو ببرم زیر سؤال. شاید اصلن طرف نمی‌فهمه که چی داره می‌گه یا من نمی‌فهمم که چی داره می‌گه.

  به تخم‌م هم نیست سال قرار نو بشه. نمی‌دونم من خیلی اهمیت‌ش رو درک نمی‌کنم. ولی به هر حال دارم به این فکر می‌کنم که خب من دارم عوض می‌شم. حال سال نو بشه یا نه مهم نیست. من برنامه‌ی خودم رو دارم و باهاش پیش می‌رم. هرچند الآن لش کردم و هیچ گهی نمی‌خورم و حتا شرایط گه خوردن رو هم برای خودم نذاشتم. ولی خب راضی‌م اومدم مسافرت و اگه با خودم لپ‌تاپ می‌آوردم صد درصد ته‌ش یه غری می‌زدم که الکی آوردم‌ش و کاری نکردم ولی الآن فاز پسرخاله برداشتم که عیده دیگه شاد باشیم. و بگذرم از این ماجرا برای بعدش آماده باشم.

  ولی خب کاری که می‌تونم بکنم اینه که یه سری هدف‌گذاری‌های و برنامه‌ریزی‌هایی نرم نرم بکنم برای برنامه‌هام. حواس‌م به‌شون هست و از این قضیه خوش‌حال‌م. یادم نمی‌ره که می‌خوام چه کار بکنم. هرچند می‌دونم کون سر دانش‌گاه پاره‌ست این ترم و تازه خیلی هم ترس و استرس دارم برای انتقالی گرفتن ولی من زورمو می‌زنم. هرچی شد شد. با بابا هم یه صحبتایی باید می‌کردم که کردم. راضی نبودم، عالی نبود ولی خب به‌تر از هیچی بود. نمی‌دونم شایدم کار خوبی نکردم که درخواست پول کردم ولی به هر حال دیگه. الآن که تموم شده. کی اهمیت می‌ده. ولی خب هم‌راه‌ش کار رو هم باید دوباره شروع کنم. ببینم چه می‌تونم بکنم. یه درآمد هرچند کوچیک خوبه برای شروع. تو تابستون جدی‌ترش می‌کنم.

  همین. مهم نیست که سال نو می‌شه، ولی مهمه که تغییر کنم. نمی‌دونم نیاز به یه مربی دارم. یه کسی که کنارم باشه. حس می‌کنم. یه کسی که حمایت‌م کنه و انرژی مثبت باشه. ولی نیست چنین چیزی. این‌قدر راه می‌رم تا دوباره بیوفتم زمین. دوباره ناله کنم. بعدش باز شاید بلند شم... .

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی ۳۴۸ - ارزیدن

الف

 سلام.

   مدت‌ها ترسیدم. ترس حباب امن زنده‌گی‌م بود. شبیه این گیاه‌های حباب‌دار شده بودم در جنگل. همه‌ش حسودی کرده‌ام و همین‌طور ترسیدم. چرا که حباب‌م اگر نباشد باد و بوران هست. غافل از این که تا حباب باشد رشدی صورت نمی‌گیرد.

  تمام عمر ترسیدم و با این ترسیدن بود که به هیچ کجا نرسیدم. هیچ دست‌آوردی نداشتم و هیچ رشدی نکردم. تمام چیزهایی که برای‌م پیش آمد فقط و فقط اتفاقی بود.

  چند ماه پیش برای اولین بار در عمرم چیزی را دست‌آورد خودم دانستم. چیزی که تمام تلاش‌م را در نگه‌داری‌ش کردم، اما تمام تلاش من برای نگه داشتن چنین گران‌بها دری نه تنها کافی نبود، بلکه کم هم بود. تنها دست‌آورد خودم را با تلخ‌ترین جمله از دست دادم. توصیفی کوتاه از تمام دوران با من بودن‌ش. نمی‌ارزید.

   تمام عمر از از دست دادن ترسیدم، از شکست خوردن ترسیدم. اما هیچ‌وقت نفهمیدم برای یاد گرفتن باید تمام شکست خورد.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)