صفحه‌ی 321 - به نفرت‌انگیزی باز آمد بویِ ماهِ مدرسه، باز آمد میماجیل

الف

 سلام

  ام‌روز، شاید روزِ خوبی نبود. امّا کی می‌تونه با اطمینان حرف بزنه؟ پس شاید هم روز خوبی بوده باشه. بگذریم که تا کی خواب بودم. بگذریم که کلاس‌هام رو شرکت نکردم هرچند که دیگه بند و بساط خواب‌گاه رو هم نداره. ولی می‌تونیم از این نگذریم که رویِ تخت پر از تنش و لرزش خودآگاهانه -مثل وقتی پاهاتو با سرعت بالا پایین می‌کنی- پتو رو بغل گرفته بودم و حال‌م از این زنده‌گی به هم می‌خورد و به این فکر می‌کردم که چرا نباید... .

  بعد هم بالأخره پولِ محتوایِ مسخره‌ی تولیدی درموردِ میل‌گردها رو گرفتم و سریع رفتم با پنجاه تومن‌ش یکی از قرض‌هامو پس دادم. پول تئاتر و بعدم پول انتقال وسایل‌م از دامغان به تهران رو باید کم‌کم جور کنم.

  ام‌روز وقتی قدم می‌زدم که برم سیگار بگیرم -چون توتون‌م تموم شده و پول توتون ندارم و از طرفی می‌خوام از آشنایِ مهدی توتون بگیرم- به اون دوران که تویِ تعویض روغنی -با اون همه تضادی که وجود من در اون‌جا داشت- و بعدش کافه کار می‌کردم، فکر کردم. می‌دونم جمله خیلی طولانیه. به تخمِ مرغِ هم‌سایه. به این فکر می‌کردم که با همه‌ی اون مشقّات و سختی‌ها، چی من رو سرپا نگه می‌داشت؟ نکته خیلی ساده بود. این که پولِ سیگاری که دارم می‌کشم رو خودم می‌دم. و این برایِ وجود من تو اون زمان، و روحیه‌ی الآن‌م به شدّت خوبه. شاید بگی خیلی مسخره‌ست. درسته خیلی مسخره‌ست. ولی این که تو به عنوان یه انسان، مستقل از خانواده‌ای و داری زنده‌گی می‌کنی، و حتا پول سیگارت رو هم خودت می‌دی، حس به شدّت ارزش‌مندیه. حالا چرا گفتم سیگار و نگفتم غذا، چون وقتی تویِ رامسر بودم، اون‌قدر که پول خرجِ سیگار کردم، صرفِ غذا نکردم.

  دارم به این فکر می‌کنم که برگردم به سرکار. می‌دونم هم‌راهیِ کار با ادامه دادن به تحصیل کار دشواریه که معمولن از یکی‌ش می‌مونی، همون‌طور که من قبلن موندم، ولی باز هم این اشتیاق منه که داره سرکشی می‌کنه، که وجود خودش رو نشون بده. که نیاز نیست برایِ گیاه‌خوار شدنم، برایِ ویتامینِ ب دوازده، برایِ سیگار، برایِ روان‌پزشک و روان‌شناس و دارو. برای کیف و کفش و لباس و کتاب از خانواده‌م پول بگیرم. این اتّفاق اصلن چیز بدی نیست، حقِّ طبیعیِ آدمه که توسطِ خانواده‌ش تأمین بشه، چه باهاشون خوب باشه و چه بد. کار به این نداره. ولی از لحاظ درونی این من رو به شدّت سرکوب می‌کنه. خیلی زیاد. این‌قدر خرج و هزینه‌های زنده‌گی بالا رفته که من واقعن در حیرت‌م. که من ده روز پیش از پدرم پونصد هزارتومن پول گرفتم، و خودم هم دویست هزارتومن داشتم و ام‌روز دوباره مجبور شدم چهارصد هزار تومنِ دیگه بگیرم، تا شنبه که شهریه‌ها رو بریزند. درست که هزینه‌ی روان‌شناس‌م به شدّت بالاست. ولی با این حال من خیلی حیران‌م. و واقعیّت امر این که من تویِ خونه به زنده‌گیِ کارتن‌خوابی مشغول‌م. چیزی که روان‌شناس گفت. درسته. ولی نمی‌تونم ازش در بیام، بلد نیستم. و جلسات هفته‌ای یک‌ساعته با روان‌شناس هم این‌قدر با مسائل انتزاعی پر می‌شه که نمی‌دونم به کجا می‌رسه. عین این می‌مونه که یه ماشین خراب رو ببری تعمیرگاه، و تعمیرکار سعی کنه از اوّل اوّل ماشین رو برات درست کنه. نه این که اشتباه باشه، ولی تو شاید یه سال، شاید هم بیش‌تر ماشین نداری. اون هم با این زمانِ جلسات در هفته.

  باید تلاشِ نهایی‌م رو برایِ "پیروزی" بکنم. استوری‌بردش مونده. حتا می‌تونم تویِ خونه تست‌ش بکنم، و بعد هم فهرست لوازم و تجهیزاتی که نیاز دارمو می‌گم. تا چه پیش آید. مهم نیست که بشه یا نه. من این اندکِ آخرش رو هم انجام می‌دم. اگه توان ساخت‌ش پیش اومد که می‌رم می‌سازم‌ش. اگه به عنوان سابقه‌ی کاری در نظر گرفتن و پیش‌نهاد کار دادن انجام می‌دم، اگه هم نه می‌رم تو یه کافه کار می‌کنم. به هرصورت باید کار کنم. باید پول در بیارم و از این وضع وخیم خارج بشم.

  بی‌ربط به بالا. شجریان مُرد. و من افسوس می‌خورم که حتا به درستی هم نمی‌شناسم‌ش. زیاد هم چیزی ازش نشنیدم. یکی دوتا کاست که یادمه تو پاژن بابا گوش‌شون می‌دادیم و من اون موقع همین اندازه اندک که الآن از موسیقی می‌دونم هم نمی‌دونستم و دوست‌ش نداشتم. و بعدتر به هرچیزی گوش دادم الّا شجریان. پس نه در رثاش چیزی دارم که بگم، و نه در نکوهش‌ش. فقط می‌دونم که مرد بزرگی بود. و برایِ جامعه‌یِ ایرانی، فراتر از یک خواننده بود، بلکه نماد فرهنگ ملّت ایران بود. یکی از اندک نمادهاش. و دیگه نیست. اگر بیان یا مرورگر من یاری می‌کرد، می‌خواستم که بارون از شب، سکوت و کویر، که با آهنگ‌سازیِ کیهان کلهره رو بشنویم، هرچند که فکر می‌کنم تویِ این چند روز خیلی دست‌مالی شده باشه، لیکن همون رو هم نمی‌تونیم بشنویم.

  هاممممدجان، ه‌یِ هلویی‌ت یادم نرفته، دیدی بالأخره نوشتم؟

  دل‌تنگ‌م. دل‌تنگِ آینده‌ی موهوم. خودت که خوب می‌دونی.


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)