صفحه‌ی 49

من خط کش و تخته سیاه را دوست دارم
من بی الفبا هم خدا را دوست دارم
تصمیم کبری مال کبری بود آقا
من شیشه ی همسایه ها را دوست دارم
فکرت اسیر درس و مشق و انضباط است
از من نپرسیدی که انشاء دوست دارم
حتی به شاگرد بغل دستی نگفتم
آن خنده ها آن اخم ها را دوست دارم
بر چهره ات دود بخاری های نفتی
آن سرفه ها آن دود ها را دوست دارم
یک روز روی میز تحریرت نوشتم
آن کاپشن آن کفش ها را دوست دارم
می گفتم هرشب جای دل داری دستم
آن ترکه ها آن چوب ها را دوست دارم
وقتی نوشتم روی هرخط یک جریمه
فهمیدم آن جا نقطه ها را دوست دارم
آخر نفهمیدم چرا من بی اراده ؟
فردای روز جمعه ها را دوست دارم
ای کاش می شد چشم در چشمت بگویم !
آقا اجازه من شما را دوست دارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 48

بخش شبیه من تکمیل شد!

صفحه‌ی 47

سلام.
آمدم جان‌م به قربان‌ت ولی حالا چرا؟
آقا ما بی‌خبر اومدیم؟ بی‌خبر رفتیم؟ حالا‌ چی؟ حالا که خبر دادم.
فعلا حرفی ندارم بگم اما فردا یه پست می‌زارم.
محض اطلاع برای این که سر من رو نخورید بگم از بازگشایی مدارس به بعد من فقط و فقط پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها ظاهر می‌شوم. اون‌هم با کلی عکس!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)