*/این یک نظر تجربیست: گذشته را اگر بخواهی فراموش کنی، فراموش نمیشود/*
*/این یک نظر تجربیست: گذشته را اگر بخواهی فراموش کنی، فراموش نمیشود/*
*/برایِ خوانندهگان: قبل این، یک پست دیگر هست که جفتشان نزدیک به هم آمدند، آن را دوستتر میدارم، این کشکست و بس!/*
"...نهایتن بعد از چند و خوردهای میخواهم بنویسم! دربارهی آنچه که از بعد از تغییر نام وبلاگ در گلویم گیر کرده بود!..."
*/فقط بوتیمار نخواند.../*
دیروز پست بیست و دوم فوریه راخواندم که درمورد بیهوا رفتنها نوشته بود. و تمام کامنتهای با جوابش را. پستی که حالا معلوم نیست چرا ناکارش کرده. خیلی دلم گرفت، از اینکه در جواب یکی که گفته بود همه برمیگردند چه دیر و چه زود و نگران نباش، نوشته بود که برمیگردند ولی غمِ رفتنشان... .
از لیست دوستانی که دارم، هیچکس نمیگذارد پست! حتا نصفِ نصفِ این دوستان نامی که نامشان را گذشتهام دوست، نمیخوانند اینجا را. شاید حتا برخی من را نمیشناسند، ولی من هستم، پس پُست میگذارم!
*/FOR: YYOOUU/*
به نام خدا.
سلام...
تو... . یک مرد، پسر، زن، دختر، هرکه نام دارد و تو... . آری تو که نداری نام در میان این همه با نام... . ای تو که نمیدانم چه صدایت کنم؟ هماین تو خوب است؟ تو از هماین که دارم صدایت میزنم با استرس رویِ ت! آری هماین تو، میدانی؟ تو، از هماین تو که دارم صدایت میزنم با استرس و فشار روی ت هم کمتری! یک مرد، یک زن، یک جوان... مینویسد، میکشد، میخواند و میسازد و تو، هماین تو که از تو کمتری، میدزدیش! نه فقط برای خودت، میدزدیش برای همه! میدزدیش برای نام خودت که تو هستی و تو حتا، هماین تو که، تو هم با ت شدید و پر استرس کفاف رذالتت را نمیدهد، حتا به آن اثر هم راضی نمیشوی، حتا به همهی آثار شخص هم راضی نمیشوی، نامش را هم میدزدی... . به جای عشق و احساسات او که نوشته آن متن را جواب نظراتِ این آن را دربارهی اثر و صاحب اثر، با عشق که فکر کنم نداری و احساساتِ سنگیت میدهی! برای چه! برای کجایت؟ شعبهی پخش آثار او را زدهای؟ تو که حتا نامت از آن خودت نیست! تو که خودت نیستی! تو که، نمیشود تو را با توِیِ دارای ت استرسدار و شدید هم خواند! نمیدانم چند بار در زندهگیت "نابرده رنج، گنج میسر نمیشود" را "نابرده رنج، پنج، شش، ..." خواندهای! اصلن درس خواندهای، سواد داری؟ آره؟ خب، میخواستم بگویم درس مهم نیست، شعور و فهم مهم است داری؟
*/غلط کردم، غلط/*