به نام خدا
*/میروم/*
1
حدود سه سال و یک ماه پیش، شخصی با نام حسین برای هفتمین نظرِ اولین پستم نوشت:
آفرین وحید جون آفرین آفرین اگر حال و وقت داشتم برات هزارتا آفرین می نوشتم فقط...
1.اینجا از دفتر سیمی یی که داداشت داده جدات نکنه
2.برای خودت بنویس بعد هم برای دیگران
3.قبل از خوب نوشتن خوب دیدن و یاد بگیر
4.شعار نده
اون موقع شاید نمیفهمیدم که چی میگفت...، و برای همین یک باشهی الکی گفتم تا تمام شود. ازش خواستم که باشد و هر وقت که از این 4 قانون او گذشتم، به من اخطار دهد. البته او که فقط همین یک نظر را داد به نظرم و حتا فکر نمیکنم جوابش را دیده باشد. شاید او نیست، که به من اخطار دهد ولی خودم میفهمم که از این قانونها گذشتهام و حتا کلیومترها هم دور شدهام، حداقل از همان اولیش!
2
آدم وقتی میبیند مشکل دارد ابتدا به دنبال مشکل خود میمیرود، سپس به دنبال کارهایی برای دیگر چیزها و من در خودم مشکل میبینم. وقتی من میبینم نمیتوانم قوانینی را که خیلی وقت پیش با برادرم گذاشتیم را رعایت کنم و نمیتوانم تمامشان کنم و فقط نقضشان میکنم یعنی مشکل دارم. وقتی من میبینم که بیحضور برادرم خیلی ناراحتترم ولی حس میکنم راحتترم یعنی مشکل دارم. وقتی من در پس کارهای معمولی که وظیفهام محسوب میشود، توقع تشکر دارم، یعنی مشکل دارم. وقتی میبینم که مشکل دارم و میروم سراغ کارهای دیگر یعنی مشکل دارم. وقتی من میبینم که جمعی که تا چند لحظهی پیش با حضور من در سکوت بود، اکنون بدون حضور من خیلی گرمتر است یعنی مشکل دارم. آدم
3
اصلن لازم به دلیل آوردن نبود، ولی آوردم... . من میروم به دفتر خاکستریِ 200 برگِ سیمیم برسم... . میروم به مشکلات برسم... . میروم چون چیز برای نوشتن در خودم زیاد میبینم... . میروم چون باید به آیندهم فکر کنم... . اصلن اهمیتی ندارد بازگشت من مطمئنن، ولی با آن چه در خودم میبینم فکر میکنم برمیگردم. امیدوارم وقتی گوشیم رسید بتوانم برای وبلاگ خوبم پیامک بدهم! کی برمیگردم مهم نیست، اگر حوصله بازدید چند وقت یکبار از اینجا را ندارید همان به که یک book mark را اگر سهممان هست هم بردارید.