*/من فکر میکنم، پس نیستم!/*
شاید نامهی پنج
*/نامهای در شیشهای لبِ ساحل/*
*/...پس خیلی راحت مینویسم "تمام" و قال قضیه را مثل یک بازنده به پایان میرسانم!.../*
*/بازگشتِ آرزوها!/*
"این روزها با خودم فکر میکنم که اصلن باید آرزوها را از خدا خواست؟ یا باید صبر کرد به امیدشان؟ آیا باید آرزوهایی که فقط دوست داریمشان و برایمان زیاد مهم نیستند را به خدا بگوییم و هر روز از او بخواهیم؟ یا نه بمانیم به امید اینکه شاید بیایند... ."
"...نشستهام و هی ریلود میکنم مرکز مدیریت را و صفحه اینستاگرام را... منتظرم!..."
الف.
سلام.
1
جور دیگر دیده شدن توسط بقیه شاید خیلی کلاس دشته باشد در موقعیت ولی در کل حسِ خیلی بدیست! اینکه به خاطر ماسماسکی که دستت است و معادل فارسیش شده دوربین، در صورتی که نزدیک را هم میبیند، جور دیگر ببینندت خیلی بد است. این که به خاطر همان ماسماسک و و یک بند خوشرنگ رویِ کولهی همان ماسماسک بچه پولدار ببیندت، خیلی بد است. خیلی بد است که بچه پولدار ببیندت در صورتی که وقتی که پدرت گفت که باشه پس یک و پونصد از حسابم بردارید، علاوه بر خوشحالی چهقدر خجالت کشیدی، که شاید، فقط شاید و نه حتمن، شاید، پدرت پول نداشته باشد! این نادانیت هم بیشتر به خجالتت میاندازد، هماین که پدرت به قدری قوی است که هیچوقت، هیچوقت دارا بودن یا نبودنش را نمیفهمی! هماین بیشتر خجالتت میدهد که نمیدانی که پدرت دارد یا ندارد و هیچ نمیگوید، یعنی میگوید، میگوید یک و نیم از حسابم بردارید. جور دیگر دیده شدن توسط بقیه یک زجر است، یک زجر تدریجی، که شاید در لحظه متوجهش نشوی، اما در دراز مدتچنان زجرت میدهد که نگو. اینکه فرض کنند که یک بچه پولدار تیتیش مامانی هستی که هر چه خواسته سریع برایت فراهم شده خیلی بد است... .
2
نمیدانم چرا تصمیم گرفتم که چند بخشی کنم این پست را، ولی شد. دوربین را انداختم گردنم که از هماین اول عکاسی کنم، از هماین اول هر چه که دیدم ثبت کنم، شاید برود از دست و دیگر نباشد. پشت شیشهی چند تا ماشین را دیدم که چاپ شابلونی موقت شده بودند! تصمیم گرفتم که عکاسیام را از آنها شروع کنم! هماینطور گرفتم و گرفتم. دیگر طرحها دیگر داشت تکراری میشد، تا یک پراید صبای در حالی حرکت دیدم. پشتش دیدم نوشته حتا آب هم از عباس خجالت میکشد. یک لحظه ماندم که بگیرم عکس را یا نگیرم یا به قول رانندهش بندازم یا ندازم. که یک زنِ پشت رول که تا آن موقع نفهمیده بودم زن است برگشت و گفت بنداز! یک لحظه سرد شدم. بعد انداختم!
3
داشتم برای بار دوم مسیر خیابان را بر میگشتم که خانم ماسماسک به دستی را دیدم که داشت خیلی قشنگ با سوء استفاده از یک سقا کوچولو عکس ساختهگی میگرفت. کاسهی آبش را پر کرد، داد دستش، جهت تابش نور را با صورت بچه تنظیم کرد و شاتر را فشار داد، چیک!
4
از همه آنهایی که صبر میکنند، فیگور میگیرند و مرتب میکنند خودشان را و در کل وقت میگذارند و برایت ارزش قائل میشوند، تشکر کنید، حتا شده با یک کلمهی ممنون!
و با تشکر از: الف، پدر قدرتمندم، آن خانم پشت رول که فکر میکرد عکس را میاندازند، همهی آنهایی که وقت گذاشتند و احترام، همهی آنهایی که مرا غیر خودشان ندیدند، همهی آنهایی که وسط عکسِ مستند خیره شدند به لنز تا تصویر را هر چند خوب پاک کنم، همه بچههای که موقع عکسبرداری خندیدند، همهی بچههایی که موقع عکسبرداری گریه نکردند، آن مادری که دستش را گرفت جلوی صورت بچهی معصومش که عکس نگیرم، همهی سقاهای کوچکی بازیچهی یک عده ماسماسک به دست شدند و همه کسانی که ما ماسماسک به دستان را آدم حساب میکنند!
:)
اندِد