بهنام او
بهترین رفیق دنیا روزی آمد و خودش را چسباند به ما با لبخند روی صورتش که بیشتر شبیه ابلهها (یا افراد مبتلا به مُنگُلیسم) بود. اردوی بوستان علوی که ما به عشق شهربازیش رفتیم که بسته بود. خودش چسباند به ما و کارشناسان نیز دلیلش را نمیدانند! و سپس کار احمقانهی دیگرش را شروع کرد، دستهای گل چید و بعد تعارفش کرد به من و گفت «با من ازدواج میکنی؟»
بهترین رفیق دنیا مسئول کتابخانه بود برای همین میدیدمش گاهاتی، با همان لبخند، احمقانه!
بهترین رفیق بود کسی که اولین بار که نه، ولی برای چندمین بار برای او حرفهایم را بازگو کردم!
بهترین رفیق دنیا ینی کسی که سر قراری که منسوخ شده بود هم اومد!
پنجشنبه ۶ آذر ۹۳
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]