نامهی شش
*/نامهای برای همهی دوستان/*
نامهی شش
*/نامهای برای همهی دوستان/*
3 / یک تنها به تنهاییش میرسد و یک خروس به فرمانرواییش!/
روزها میگذرد،
خسته شدهام،
خوابم میآید،
دوست دارم تا زمان تقسیم بهشت جهنم بخوابم!
دوست دارم سریع تموم شده همهچی برسیم قسمت آخر!
این روزا همین طور کاغذ طراحیهایم را روی هم میگذارم... .
شاید بعدن چندتا شونا رو بذارم اینجا!
ولی تنهایی چه حالی میدهها!
آدم گاهی باید با خودش تنها باشه!
به نام اعظم او...
پس از چندروز دنبال کارت اینترنت گشتن (البته نگشتم ها ولی دنبالش بودم) و چند روز مهمونداری، پام پس از مدتی که حدود 2-3 ماهی میشه به اینترنت و اونترنت باز شد.
بازگشت وحید کوچولو (که حالا یه سال بزگتر شده):
یه چند وقتی بود از اراجیف من راحت بودید که من دوباره برگشتم. خب پرچکوه خوش گذشت چون که درد معلمها رو کشیدم. چون معلم نقاشیِ ماشین سهبعدی برای 2نفر شدم. البت سهبعدی هم نیست ولی اسمیه که من براش انتخاب کردم. خب من درد معلمها رو چشیدم دیدم زیاد درد نداره البته دارهها ولی اونقدی نیست که میگن.
روزی که اومدیم یه مهمونم داشتیم سینا پسرعمهم بود که برای عروسی دختر اون یکی عمهم اومده بود خونمون...
بابا وللش میخواستم بگم باهم کلی بازی که نه، اما حداقل از تهنایی در اومدم. مهدی نامرد که با من بازی نمیکنه، دوستمم که نیست تهنای تهنای تهنای.... شدم البته تهنا که نه، از اون لحاظ که هیکچس باهام بازی نمی کنه.
الانم مدرسه ها شروع شده ولی من خوشحال نیستم.
چرا؟؟
چون که زیرا، چون مدرسهمون دورتر شده من باید از دشت و کوه صحرا بگذرم تا بهش برسم منظورم از دشت: خیابون، کوه: بلوار و صحرا: جاده خاکی بود.
من الان وحید کوچولو تهنای بی هم بازیم!