صفحه‌ی 25

به نام او ...
برف انبار ( قسمت 1 )


  برف برایم چیزی‌ست که از بچگی با آن بزرگ شده‌ام اما به یادش نمی‌آورم. نه این‌که از برف هیچ به یاد نداشته باشم، نه. فقط کودکی‌ام را به خاطر ندارم. چیزی که الان همه در خواست آن را می‌کنند. در صورتی که کودک بزرگ شدن را می‌خواهد ما کوچک شدن را می‌خواهیم. او نمی‌داند روزی که بزرگ می‌شود کودکی‌اش را می‌خواهد درصورتی که از آن چیز زیادی به یاد ندارد. و البته اگر باز کودک شود، بزرگی‌ را می‌خواهد. این قانون زندگی‌ست.
من در کودکی‌ام در روستا بودم. البته بهتر است بگویم نوزادی و خردسالی‌ام را در روستا بودم. عکسی دارم در برف با چکمه‌هایی که تا بالاتر از زانو می‌رسید و موهایی بلند که حدودا پشت گردنم را می‌گرفتم. اصلا نمی‌شناختم‌ش. در آلبوم‌م بود ولی مانند غریبه‌ای بود. تا روزی که از مادر پرسیدم این کیست... !
  مدتی بود که برف ندیده بودم. در زاهدان در سال یک‌بار برف می‌آمد و یک روزه بود. آن یک روز تعطیل بودیم. اما بیرون نمی‌رفتم، نمی‌دانم چرا تا این‌که پارسال به قم آمدیم، زادگاه من، آمدیم و برف هم دیدیم. اما امسال تا همین دیروز برف نیامد. (94/12/17)  دیروز در‌حال رفتن به مدرسه بودم که دیدم برف مانند دانه‌های فیبر، از آسمان تیره و تاره می‌ریزد. دقیقا روزی‌ که قرار بود برویم بوستان علوی آن‌ هم با بچه مدرسه. به دلیل بسته بودن شهربازی در روز‌های بارانی معاون‌مان آن را لغو کرد!

اما برف انبار، این قضیه مال دو هفته پیش است:

وقتی پدر از من پرسید:
- که میای یا نه؟
فقط گفتم: آره
لباس رو پوشید و قدم زنان راه افتادیم. آقای محمدی با سمند خاکستری‌اش آمد دنبالمان. پارکینگ پر بود و ما باید یه جای خالی پیدا می‌کردیم. بابا خانم محمدی با یکی از قل‌هایشان به نام فاطمه معصومه پیاده شدند و من، علی، آن یکی قل و آقای محمدی مانده بودیم. آه شلوغی... ! به هر زوری که بود خودمون را به حرم رسوندیم خدا رو شکر نماز رو تو یه مسجد خوندیم چون نماز تموم شده بود. با خوندن یه زیارت سریع و سیر به جمکران به راه افتادیم.
در ماشین هم چند بار این را گفتیم که:

- رفتن یا نرفتن مساله این است.
در خانه به این رسیدیم که من، علی، آقای محمدی، پدر و آقای عیساوی برویم.
فردا صبح وسایل را برداشتیم و سوار ماشین شدیم به سمت:
برف انبار. در میانه راه در کهک از نانوایی چند نان محلی گرفتیم.(بادستگاه درست می‌شد!) وقتی به فردو رسیدیم یه نمه خیلی خیلی ریز برف بود.
- به این می‌گین برف؟ این‌که هیچی نیست!!
- بصبر.
ولی غر زدن‌های علی ادامه داشت. برف زیاد و زیادتر می‌شد. یه نیسان، (الان رفتم از بیرون یه تیکه برف آوردم بخورم جای شما خالی!) بله یه نیسان پاترول راه رو بسته بود. راه رو که باز کرد هر کاری کردیم ماشین بالا نرفت. نامرد اون وقتی که ماشین گرم بود راه رو بست! مجبور شدیم همون‌جا ماشین رو نگه داریم. وسایل رو از وانت ماشین خالی کردیم. موکت‌ها رو پهن کردیم و چادر رو گذاشتیم روش. وقتی همه وسایل رفتند داخل چادر، من و پدر رفتیم هم رفتیم داخل چادر! تا لباس‌های گرم رو بپوشیم. چند پلاستیک مورد نظر رو برداشتیم و از کوه زدیم بالا. یکم که رفتیم، بابا پلاستیک رو برداشت و روش نشست و لیز خورد... . نوبت به من رسید. ترس داشتم و در‌جا گند زدم. با ده تا ملق قل خوردم پایین... . ایستگاه لیز خوردن یواش یواش به بالاتر کشیده می‌شد. من هی لیز خوردنم خراب می‌شد و باید از اول می‌رفتم بالا.... . یه بار داشتم می‌رفتم بالا و البته دو تا پلاستیک دستم بود. یهو یکی افتاد منم پام لیز خورد و افتادم روش و.... . بد شانسی یعنی این. یکم که رفتم بالا دیدم نمی‌تونم، پلاستیک‌ها رو همون جا گذاشتم و رفتم پیش بابا ببینم صبحونه رو آماده کرده یا نه... ادامه دارد... .
عمر بخیر.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
آموزش اصول فقه ویژه دانشچویان حقوق
۱۹ اسفند ۱۸:۳۵
هفته ی پیش همین موقع من برف انبار بودم



این نظر یه صورت خصوصی آمده بود ولی چون مشکلی نداشت عمومی شد.
.
ما هم بودیم، شما کجا بودید ندیمتون؟

مانا
۲۲ اسفند ۱۹:۱۳
موقع برف و سرما فقط باید بشینی تو خونه و کنار بخاری...نه این که تازه بری انبار ِ برف !!!



باید شاد و بازی کرد و ابراز احساسات.

هوالعشق
۲۳ اسفند ۰۱:۰۲
آقا! حالا که داداش بیچاره ت سربازیه و نیست، رفتین گشت و گذار و تفریح؟! داداش هم داداش های قدیم



فک کردین چی. من بیشتر خوشحال می‌شدم سرباری نمی‌رفت.
آموزش اصول فقه ویژه دانشجویان حقوق
۰۳ فروردين ۰۹:۱۶
سلام بر آقا وحید گل
ببخشید من یکم نبودم
انشالله سلامت باشی
سال جدید بر شما مبارک باد
پایدار و فرخنده باشی



*سلام
*دیگه
*هچنین شما
*بر شما هم مبارک
*همچنین شما

فــــ . میم
۰۹ خرداد ۱۷:۰۰
برف دارد برایمان خاطره می‌شود.

قضیه ی اون ۹۴ چیه اون بین؟
لحن و زبان این پست روون تر و پخته تر بود.

پاسخ :

سلام...

خشک‌سالی... :/

تاریخ همون دی‌روزیه که قبل‌ش نوشتمم.
حدود نه ماه گذشته از شروع وب‌لاگ‌نویسی:)
فــــ . میم
۱۰ خرداد ۲۲:۴۲
سلام.
بازم متوجه نشدم که :/
این متن زبان روان تری داره. اضافاتش مخصوصا اون اول کمتره. می خوام ببینم مثلا برای سال ۹۴ است یا ۹۱؟

+سورتمه سواری ساده. قشنگه. :)

پاسخ :

بله مثل این که یه جای کار می‌لنگه... احتمالن برای نود و یکه. امّا خب عجیبه که خورده نود و چهار. عجیبه و عجیبا دوست داشتنی‌ن:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)