صفحه‌ی 100

با یاد او
زنگ خانه را زدند، دوان به‌ سوی در رفت تا بازش کند! زنی بود محجبه با پوشیه‌ی سیاه، پشت در! گفت: اگه می‌شه کمک کنید. رفت بیرون، چشم انداخت این ور و آن ور. خانم مبهوت کار‌های‌ش شده بود. با خود گفت: خب محلی که باید کمک کنم کجاست؟ اصلن باید به کی کمک کنم؟ (در آن دوران البته زوری نداشت!) دید آن طرف چند دختر که یحتمل همراه زن بودند داشتند سبد پلاستیکی بزرگی را که درون‌ش پول خرد است می‌برند به سمت زن! مبهوت‌ست او بر زن و زن بر او... . فکر می‌کند: شاید می‌خواهد به کمک آن دختر‌ها بروم. ولی خب خودش برای چی نمی‌ره؟! مادرش را دید، آمد بود جلوی در... . مادر گفت: کیه؟ چی‌ کار داره؟ ترسان و متعجب دوید پیش مادر و یواش گفت: می‌گه کمک کنین ولی کسی کمک نمی‌خواد! مادر به او گفت: خب رای چی نمی‌گی فقیره ، برو این پول رو بده بهش!
اولین برخورد من با فقیران (یا گدایان) محترم (یا نا محترم).
اون موقع خیلی کوچولو بودم برای همین زیاد چیزی یادم نمی‌آد!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]

صفحه‌ی 40

امروز ماما‌ن‌م یه چیز‌هایی رو نشون‌م داد که باهاشون کلی یاد قدیم‌ها کردم از دفتر نقاشی مکتب‌م (مهد القرآن/ مکتب‌القرآن) گرفته تا نوشته‌ی یاد بود کلاس اول‌م. یه جا جوگیر شدم که توی نقاشی‌های اجق وجق (یا اجغ وجغ یا اجق و جغ یا اجغ وجق) دوران کودکی‌م شکل دست‌م رو دیدم دست‌م رو گذاشت‌م روی دست‌م... ازین فیلم عاطفی‌ها دیگه!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 25

برف انبار (قسمت 1)

/...عکسی دارم در برف با چکمه‌هایی که تا بالاتر از زانو می‌رسید و موهایی بلند که حدودا پشت گردنم را می‌گرفتم. اصلا نمی‌شناختم‌ش.../
ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)