صفحه‌ی 153

*/می‌شه واقعن؟/*
به نام خدا.

سلام.
وقتی خسته‌ایم، وقتی خواب‌مان می‌آید مانند رضای فیلم خواب‌م می‌آد، وقتی پست‌مان نمی‌آید به قول بعضی‌ها و حتا یک کلمه برای متن، وقتی نیاز داریم که خودمان را نشان دهیم، وقتی نیاز داریم توجه بشویم، وقتی به اندازه‌ی یک ضربه‌ی محکم تو دهنی می‌خورد توی ذوق‌مان، وقتی به‌ترین نقاشی‌ای را که بلدی می‌کشی، می‌بینی خط خطی‌ای بیش نیست، وقتی همه‌ی این‌ها یک‌جا هوار می‌شود روی سرت چه کار می‌کنی؟ به احتمال نزدیک به یقین بی‌تابی. آیا می‌شود طور دیگر نگریست به موضوع؟ خیر سرمان می‌شود نیمه‌ی پر لیوان را دید آیا؟ می‌شود فکر کرد، خسته‌ایم که استراحت کنیم، که فردا قوی و پر انرژی باشیم، می‌شود فکر کرد، چون خواب‌مان می‌آید مثل رضای فیلمِ خواب‌م می‌آد که قدر خودمان  و زنده‌گی‌مان را بدانیم، می‌شود فکر کرد چون پست‌مان نمی‌آید و حتا متن که ایده‌های توی ذهن‌مان بزرگ‌تر و پخته‌تر وبه‌تر شود، می‌شود فکر کرد چون نیاز داریم خودمان را نشان دهیم که نظر بعضی‌ها درباره‌یمان عوض شود، می‌شود فکر کرد چون نیاز به جلب توجه داریم که یکی دیگر که تا به حال ما را ندید می‌گرفته ببیندمان و بشود دوست، یا به‌ترین دوست، یا شاید هم شریک زنده‌گیِ آینده! می‌شود فکر کرد چون به انداز‌ه‌ی یک ضربه‌ی محکمِ تو دهنی می‌خورد توی ذوق‌مان که جلوتر کاری نکنیم بخورد توی ذوق و آرزوی دیگری. می‌شود فکر کرد چون وقتی به‌ترین نقاشی‌ت را که می‌کشی، می‌بینی خط‌خطی‌ای بیش نیست که مغرور نشوی...واقعن می‌شود این‌طور فکر کرد وقتی‌همه‌ی این‌ها یک‌جا هوار می‌شود روی سرت؟ 
آیا این چیزی جز خیال‌بافی نیست؟ آیا این چیزی جز خوش‌بینی‌ نیست؟ آیا این مخالف اصول واقع‌بینی نیست؟ لیوان پر لیوان چیه؟ مسئله این که همه‌ی اون‌ها که می‌گن نیمه‌ی پر لیوان رو ببین، زیادی ابله هستن، تو باید لیوان‌ت رو ببینی، نه نیمه‌ی خالی یا پرش رو! باید ببینی اگه لیوان‌ت واقعن خالیه، آب بریزی‌توش، البته که راحت نیست؟‌ چی راحته؟
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 152

*/نظر نه برای نظر/*
به نام خدا.
سلام.

 فعلن نیست چیزی جز، یک ایده.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 151

*/نادر/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 150

*/این ضربان قلب من، این ضربان قلب تو/*
به نام خدا.

سلام.
این ضربان بالا می‌رود دوباره؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 149

*/آن‌چه آقا می‌گوید!/*
به نام او. 


سلام. 
توی آخرین سخنرانی‌ای که از آقا شنیدم، می‌گفت"اسرائیل می‌گوید: با برجام تا پانزده سال دیگر از شر ایران خلاص شده‌ایم! خلاص شده‌اید؟ تا آن موقع اسرائیلی وجود نخواهد داشت که خلاص شده باشد!"

+هر چه یادم بود، به هر حال مضمون چنین است!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 148

*/یخ-یخ/*

به نام او.


سلام.

  تو شاید در نظر بعضی‌ها بی‌کاربرد‌ترین وسیله‌ای، حتا در خانه‌ی خودت باشی! ولی نه از نظر من! ابدن کسی به تو به یک وسیله‌ی خود‌کشی نگاه نمی‌کند، غیر از من! تو حتا خودت هم بخواهی نمی‌توانی بکشی هیچ‌کس را، غیر من! و نه، فکر نمی‌کنم هیچ‌کس از تو ایده گرفته باشد، غیر از من! تو از بالای من، به من نگاه می‌اندازی تا پایین‌م را! 

  در را باز می‌کنم و می‌روم تو، آب سرد را باز می‌کنم و دوش را هم! با انقباض سریع اندام‌م درد در تمام بدن‌م  می‌پیچد! نمی‌دانم چه‌طور در آن لحظه به‌ترین فکر‌ها از ذهن‌م می‌گذرد! تپش قلب‌م بالا می‌رود و نفس‌های‌م تند می‌شود! هنوز زیر تو‌ام و تو مرا یخ می‌کنی! سعی می‌کنم نفس عمیق بکشم ولی فایده ندارد! می‌بندم شیر آبی رنگ‌ت را تا نکشتی‌م!

  دلیل حساسیت بدن‌م به دوش آب سرد را نمی‌فهمم! در صورتی وقتی می‌روم توی استخرِ جلوی آب‌شار پرچ‌ِ‌کوه چنین حسی ندارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 147

*/دوست‌م، سلام یا خداحافظ!/*
به نام او.


سلام.
خوبی؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، ماه رمضان! اوایل‌ش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوه‌ای سوخته‌ام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دست‌م دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمت‌ت! گلو‌یم یخ شده بود که یادم آمد روزه‌ام، خوردم و خوردم و آمدم پیش‌ت! چه غصه‌ای که خوردم و بستنی را هم‌راه‌ش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برای‌ت، با شیوه‌ی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم‌ و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از روی‌ش می‌گذشتی و من از روی تو، می‌خواهم‌ت می‌خواهم باز هم هر وقت که گرفت دل‌م بیایم و برای‌ت بخوانم! یادت هست می‌رفتم توی زیر گذر بتنی‌ت آواز می‌خواندم و صدای‌م می‌پیچید؟ و کیف می‌کردم و یادم می‌رفت که دل‌م گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقت‌ها دخترها می‌آمدند از توی زیر گذرت رد می‌شدند و به من می‌خندیدند و می‌گفتند دیوانه؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، هم‌این ام‌روز، کارگر‌ها دارند دورت دیور بتنی‌ می‌کشند که شل نکنند مردم پیچ‌ها‌ی‌ت را! ولی من می‌دانم، می‌دانم که این‌ها نمی‌خواهند من قطارت شوم و تو ریل‌م باشی! دارند زیرت، هم‌‌این‌جا و توی هم‌این نزدیکی، زیر گذر می‌زنند، برای‌ت آواز می‌خوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از روی‌م رد شو من زیرت هستم! هستم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 146

*/سریع‌ترین و خوش‌مزه‌ترین/*
به نام او.


سلام.
برای تهیه به‌ترین و سریع ترین غذای دنیا کافی‌ست که: ابتدا نون را به مقدار سیری خورد کنید، بعد مقداری نمک را (اندازه‌ی مشت یک بچه)روی نون‌ها بریزید، بعد ماست رو به اندازه‌ی نصف مورد نیاز اضافه می‌کنی و بعد هم یک لیوان آب! واو آماده شد! اسم غذا به اشکوری هست: ماست دَر جِن!
( جن‌ش خطرناک نیست، به هر ماده‌ای که عبارت "در جِن" اضافه بشه ینی نون رو توش خورد کردن! مثلن شیر درجن ینی شیری که نون توش تیلیت شده!)
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 145

*/بوفالو؟ (با صدای ارسطو)/*

به نام او.

سلام.
بوفالو اسم شهره؟
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 144

*/استعدادی، در حال کشف شدن/*
به نام خدا.

سلام.
همان‌طور که در تصاویر دیده می‌شود، آمریکایی‌ها و کشور‌های علمی و صنعتی دنیا در حال کشف عنصری جدید از علم می‌باشند، به نام بنده! بنده از هم‌این جا خداحافظی‌م را اعلام داشته و سعی می‌کنم که از آمریکا برای تک، تک‌تان کارت پستال، ارسال نمایم! با تشکر از پدر و مادر و همه‌ی دوستان عزیز!
+ نکته‌ی قابل تامل این‌که آمریکایی‌ها کروم دوست دارند، نه فایر فاکس!
+ بعد از همین پست، یک نفر آن لاین در وب‌م ظاهر گردید که آمریکاییه! خداحافظ بچه‌ها، فک کنم بلیط‌م تا چند ساعت دیگه آماده‌س!
+ باورتان نمی‌گردد، اگر بگویم یکی دیگر هم آمد!
+ خدایا، یکی دیگه هم اومد!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)