*/یخ-یخ/*
به نام او.
سلام.
تو شاید در نظر بعضیها بیکاربردترین وسیلهای، حتا در خانهی خودت باشی! ولی نه از نظر من! ابدن کسی به تو به یک وسیلهی خودکشی نگاه نمیکند، غیر از من! تو حتا خودت هم بخواهی نمیتوانی بکشی هیچکس را، غیر من! و نه، فکر نمیکنم هیچکس از تو ایده گرفته باشد، غیر از من! تو از بالای من، به من نگاه میاندازی تا پایینم را!
در را باز میکنم و میروم تو، آب سرد را باز میکنم و دوش را هم! با انقباض سریع اندامم درد در تمام بدنم میپیچد! نمیدانم چهطور در آن لحظه بهترین فکرها از ذهنم میگذرد! تپش قلبم بالا میرود و نفسهایم تند میشود! هنوز زیر توام و تو مرا یخ میکنی! سعی میکنم نفس عمیق بکشم ولی فایده ندارد! میبندم شیر آبی رنگت را تا نکشتیم!
دلیل حساسیت بدنم به دوش آب سرد را نمیفهمم! در صورتی وقتی میروم توی استخرِ جلوی آبشار پرچِکوه چنین حسی ندارم!
*/دوستم، سلام یا خداحافظ!/*
به نام او.
سلام.
خوبی؟ یک روز، هماین امسال، ماه رمضان! اوایلش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوهای سوختهام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دستم دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمتت! گلویم یخ شده بود که یادم آمد روزهام، خوردم و خوردم و آمدم پیشت! چه غصهای که خوردم و بستنی را همراهش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برایت، با شیوهی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از رویش میگذشتی و من از روی تو، میخواهمت میخواهم باز هم هر وقت که گرفت دلم بیایم و برایت بخوانم! یادت هست میرفتم توی زیر گذر بتنیت آواز میخواندم و صدایم میپیچید؟ و کیف میکردم و یادم میرفت که دلم گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقتها دخترها میآمدند از توی زیر گذرت رد میشدند و به من میخندیدند و میگفتند دیوانه؟ یک روز، هماین امسال، هماین امروز، کارگرها دارند دورت دیور بتنی میکشند که شل نکنند مردم پیچهایت را! ولی من میدانم، میدانم که اینها نمیخواهند من قطارت شوم و تو ریلم باشی! دارند زیرت، هماینجا و توی هماین نزدیکی، زیر گذر میزنند، برایت آواز میخوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از رویم رد شو من زیرت هستم! هستم!