صفحه‌ی 147

*/دوست‌م، سلام یا خداحافظ!/*
به نام او.


سلام.
خوبی؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، ماه رمضان! اوایل‌ش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوه‌ای سوخته‌ام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دست‌م دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمت‌ت! گلو‌یم یخ شده بود که یادم آمد روزه‌ام، خوردم و خوردم و آمدم پیش‌ت! چه غصه‌ای که خوردم و بستنی را هم‌راه‌ش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برای‌ت، با شیوه‌ی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم‌ و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از روی‌ش می‌گذشتی و من از روی تو، می‌خواهم‌ت می‌خواهم باز هم هر وقت که گرفت دل‌م بیایم و برای‌ت بخوانم! یادت هست می‌رفتم توی زیر گذر بتنی‌ت آواز می‌خواندم و صدای‌م می‌پیچید؟ و کیف می‌کردم و یادم می‌رفت که دل‌م گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقت‌ها دخترها می‌آمدند از توی زیر گذرت رد می‌شدند و به من می‌خندیدند و می‌گفتند دیوانه؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، هم‌این ام‌روز، کارگر‌ها دارند دورت دیور بتنی‌ می‌کشند که شل نکنند مردم پیچ‌ها‌ی‌ت را! ولی من می‌دانم، می‌دانم که این‌ها نمی‌خواهند من قطارت شوم و تو ریل‌م باشی! دارند زیرت، هم‌‌این‌جا و توی هم‌این نزدیکی، زیر گذر می‌زنند، برای‌ت آواز می‌خوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از روی‌م رد شو من زیرت هستم! هستم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]
فاطمه .ح
۲۴ شهریور ۱۶:۳۲
من نفهمیدم داری درباره ی چی حرف میزنی. دارن دور چی رو دیوار میکشن ؟

پاسخ :

کلمات قطار وریل الکی نبود اون وسط!
ابوالحسن جعفری بلالمی
۲۶ شهریور ۰۱:۳۹
 نزدیک خونتون قطاره دیگه  . میشه گفت اونم یه دوست .

 ولی بهترین دوست برای من آینه است چون وقتی گریه میکنم بهم نمیخنده و همراهم گریه میکنه .!

پاسخ :

آینه، من از آینه می‌ترسم!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)