صفحه‌ی 133

*/S.O.S/*

به نام او.


سلام.

کیف نو، کفش نو، درس نو، کتاب نو، دوست نو... .

دل‌خوشی‌های بازگشت به مدرسه! نمی‌دانم واقعن بچه‌ها گول می‌خورند با این‌ها! واقعن علاقه‌ی بعضی‌ها به مدرسه را درک نمی‌کنم! واقعن خیلی بی‌رمق شده‌ام. خیلی بی‌رقبت به مدرسه (که البته بود).

این روز‌ها یا پشت کامپیوترم یا تله‌وزیون. همه هم شاکی! خب من مسلمن این کار می‌کنم چون می‌خواهم کار بدتری نکنم! اما که می‌فهمد؟ یکی بیاید خانواده‌ی من را قانع کند که این بیش‌تر به نفع من است تا کار‌های دیگر بکنم! دلیل‌ش؟ خب، نمی‌‌گویم یعنی علنی نمی‌گویم، نمی‌توانم، سخت است برای‌م، درک کنید!

می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم که کلی کار دیگر می‌توانم بکنم، درست، اما اجبار می‌خواهد این تن لعنتی!

کسی مجبور کنم که من فلان کار را نکنم و آن یکی را بکنم، خانواده؟ نه نمی‌توانند!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 132

*/ترش و شیرین/*


 از این‌ور شب تا پل ستاره...
 کی می‌دونه که کی خوابه کی بیداره...
 یکی دلش می‌خواد بخنده خورشید یکی دلش می‌خواد بارون بباره...
 یکی داره پنجره رو می‌نده یکی در و وا می‌کنه دوباره...
 خنده و شادی و اشک و غم توی دل همه پا می‌ذاره...
سهم ما اینه شاید زیاد و کم...
 یک سبد لبخند یه لحظه غم...
 یکی داره پولاشو روو هم می‌ذاره...
یکی داره بدهی‌اش و می‌شماره...
یکی شبا خوابای رنگی می‌بینه...
سرش و که روی بالش می‌ذاره...
سهم این یکی کابوسه صابخونه بدهی اجاره...
فقیر و پول‌دار هر دلی واسه خودش هزار تا غصه داره...
هم‌سفر هستیم با هم تو این مسیر...
مثل بارون شو تو این کویر ...
بی تو اینجا دل میرسه به ناکجا...
تکیه گاه‌م باش تو ای خدا...

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی 131

*/تو فک کن همین طوری، الکی/*

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 130

*/my silent city/*

شهر خاموش من...

آن روح بهاران‌ت کو؟

شور و شیداییِ انبوهِ هَزاران‌ت کو؟

سوت و کور است شب و می‌کده‌ها خاموش‌ند...

نعره و عربده‌ی باده گساران‌ت کو؟

شِیه‌ی اسب و هیاهو‌ی سواران‌ت کو؟

زیر‌ سر نیزه‌ی تاتار چه حالی داری؟

دلِ فولاد وشِ شیر شکاران‌ت کو؟

شهر خاموش من...

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 129

*/بی‌کاری؟/*


  سر خودم را زیادی شلوغ کرده‌ام، نمی‌دانم به کدامین خواهم رسید از میان این همه کار، مجله و کتاب، انتخاب طرح‌های‌م برای مدرسه، رسیده‌گی به بلاگات و نوشتن، تمیز کردن اتاق! به نظر شخص شخیص‌م نیاز مبرم دارم به روان‌پزشک و مشاور! بدبختی یک خَیِّر هم پیدا نمی‌شود. یکی را می‌خواهم که حرف بزنم! یکی که بفهمد مرا! هم سنی‌ش برای مهم نیست! از ترک اعتیاد به بعضی کار‌هاست که دارم رنج می‌کشم، به نظرم! خسته‌ام! فکر کن کلی کار داشته باشی و موزیک گوش کنی! از عادات بدم این است که همه چیز را می‌اندازم دقیقه‌ی نود،(از این اصطلاح خوش‌م نمی‌آد) نمی‌دانم چطور اصلاح شوم! کسی است بی‌کار که گپ بزنیم؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌‌ی 128

*/او، من، را، آفرید/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 127

*/گفتم، بدوم/*


گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را...
تا زودتر از واقعه‌ گویم گله‌ها را...
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی... 
در من اثر سخت ترین زلزله‌ها را...
پر نقش تر از فرش دل‌م بافته‌ای نیست...
بس که گره زد به گره زد به گره زد به گره حوصله‌ها را...
یک بار تو هم عشق من از عقل میندیش...
بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را...
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 126

*/عجب!/*


از گرد راه رسیدن و نوشتن ذوقی‌ست که از سفر داریم ولی من فعلن بی‌ذوق شدم!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)