صفحه‌ی 5

اصلا حواسم نبود مطلبم نیمه کاره بود الان می‌خوام ادامه‌اش رو بنویسم:


 

 

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 4

به نام اعظم او...
سلام.
 ولادت امام حسین، روز پاسدار و ولادت حضرت ابولفضل، روز جانباز و ولادت امام سجاد، سجده کننده بر خدای عالمیان مبارک باد.
ماه شعبان هم داره می‌گذره یادش بخیر چند سال پیش همین موقع ها داشتیم توی مسجد پرچکوه تدارک جشن نیمه شعان رو می‌دادیم.
مهدی قبلا بهم گفته بود اگه نمی‌خوای توی دفتر سیمیِ 200 برگ خاکستری رنگی که برات خریدم زیاد بنویسی اشکال نداره، زیاد ننویس ولی حداقل روزی یه‌خط بنویس. پس من خبر می‌دهم:
من از امروز می‌خواهم شروع به نوشتن جمله های یه خطی کنم.
بگذریم من دیروز با مهدی و دوستش رفتیم اولین کارگردانی آقای عطاران رو دیدیم، فیلم خوابم میاد، فیلم خیلی خوبی بود به نظر من زیاد طنز نبود و یه موضوعی توش نهفته بود. که خودتون ببینید بهتره!
 
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 3

*/اثرِ منفیِ ما!!/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 2

به نام اعظم او...
نکته: این نوشته رو، خیلی وقت پیش -یعنی روزِ آخرِ‌سالِ نود- نوشتم. مهدی بهم موضوع داد. منم توی دفترِ 200برگ سیمی‌ طوسی رنگم نوشتم. الان با یه کم ویرایش می‌ذارمش اینجا تا شما لذت ببرین. شما کی هستین؟ کیه؟
 


ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۶ ]

صفحه‌ی اول

به اسمِ اعظم او...
«آن‌زمان که همگان تنهای‌مان می‌گذارند، تنها حضور تو تنهایی را طراوت می‌بخشد؛ تنهای‌مان مگذار.» (سیدمهدی شجاعی)

.
.
.
خیلی خوش‌حال‌م که اصرارها و اشک‌های تمساحی من به ثمر نشست و بالاخره مهدی راضی شد که برای من وبلاگ بسازد تا من توی‌ش دوکلمه بنویسم. (البته گاهی هم الکی ادای گریه کردن در می‌آوردم و اصلاً یک‌قطره اشک هم نمی‌ریختم. الان مهدی می‌گه دفعه‌ی بعد کلِّ چشمت اشک بشه و بریزه بیرون من محلِّ سگ هم بهت نمی‌ذارم!)

مهدی خیلی‌وقت پیش‌ها برایم یک دفتر 200برگِ سیمی خرید و گفت که توش هرچی دلم می‌خواد بنویسم. ولی من تا حالا خیلی کم توش نوشتم. چون مهدی همش فضولی می‌کرد و نوشته‌های منو می‌خوند. خب به قولِ خودش شاید آدم اون‌تو سرِ ‌بریده قایم کرده باشه. نمی‌شه که. خودش از یک کیلومتری نمی‌ذاره به دفتراش نزدیک بشم. (حالا اتاق‌مون همش 12متر بیش‌تر نیست!) تو اینترنت هم که میاد، همیشه با دستش صورتِ منو برمی‌گردونه که نبینم چه خبره. منم الان از وبلاگش فقط اسمشُ بلدم که نمی‌دونم یعنی چه. مهدی می‌گه وبلاگش تو رده‌ی سنی من نیست! بذار، اگه من گذاشتم وبلاگمو بخونه. هرچند اون زور می‌گه. و همین الان می‌گه که اگه عینکمو نزنم، وبلاگمُ پاک می‌کنه. آخه من دوست ندارم عینک بزنم. بگذریم!

به هر حال اینجا مال منه. و از امروز به بعد اگه مهدی اجازه بده که من برم اینترنت می‌خوام اینجا مطلب بنویسم. البته معلوم نیست برای کی. برای چی. کیه؟ کیه؟ من کی‌م؟ تو کی هستی؟ اونا کی‌ان؟ اینجا کجاست؟ کیـــــــــــــــــــــــــــه؟
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)