*/خالی کردنِ عقده یا شرح ناقص قضایا یا به دنبال نشانهها یا یه هم چه چیزهایی/*
" این روزها دیگر خودم را هم از یاد بردهام، بیرمق ماندهام. ماندهام و سر میدهم به خواست دیگران، به خواست خدا، به خواست زندهگی. افسار را شل کردهام که برود این اسب چموش، هرکجا که میخواهد. که اصلن من راه بلد نبوده و نیستم. فقط به سمت نشانهها کشانده میشدم شاید. نشانههایی که آنها هم کم رمق شدهاند دیگر برایم. "
سلام. خوبی؟ یک روز، هماین امسال، ماه رمضان! اوایلش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوهای سوختهام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دستم دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمتت! گلویم یخ شده بود که یادم آمد روزهام، خوردم و خوردم و آمدم پیشت! چه غصهای که خوردم و بستنی را همراهش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برایت، با شیوهی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از رویش میگذشتی و من از روی تو، میخواهمت میخواهم باز هم هر وقت که گرفت دلم بیایم و برایت بخوانم! یادت هست میرفتم توی زیر گذر بتنیت آواز میخواندم و صدایم میپیچید؟ و کیف میکردم و یادم میرفت که دلم گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقتها دخترها میآمدند از توی زیر گذرت رد میشدند و به من میخندیدند و میگفتند دیوانه؟ یک روز، هماین امسال، هماین امروز، کارگرها دارند دورت دیور بتنی میکشند که شل نکنند مردم پیچهایت را! ولی من میدانم، میدانم که اینها نمیخواهند من قطارت شوم و تو ریلم باشی! دارند زیرت، هماینجا و توی هماین نزدیکی، زیر گذر میزنند، برایت آواز میخوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از رویم رد شو من زیرت هستم! هستم!
از اینور شب تا پل ستاره... کی میدونه که کی خوابه کی بیداره... یکی دلش میخواد بخنده خورشید یکی دلش میخواد بارون بباره... یکی داره پنجره رو مینده یکی در و وا میکنه دوباره... خنده و شادی و اشک و غم توی دل همه پا میذاره... سهم ما اینه شاید زیاد و کم... یک سبد لبخند یه لحظه غم... یکی داره پولاشو روو هم میذاره... یکی داره بدهیاش و میشماره... یکی شبا خوابای رنگی میبینه... سرش و که روی بالش میذاره... سهم این یکی کابوسه صابخونه بدهی اجاره... فقیر و پولدار هر دلی واسه خودش هزار تا غصه داره... همسفر هستیم با هم تو این مسیر... مثل بارون شو تو این کویر ... بی تو اینجا دل میرسه به ناکجا... تکیه گاهم باش تو ای خدا...