صفحه‌ی 233

*/خالی کردنِ عقده یا شرح ناقص قضایا یا به دنبال نشانه‌ها یا یه هم چه چیز‌هایی/*
 

" این روز‌ها دیگر خودم را هم از یاد برده‌ام، بی‌رمق مانده‌ام. مانده‌ام و سر می‌دهم به خواست دیگران، به خواست خدا، به خواست زنده‌گی. افسار را شل کرده‌ام که برود این اسب چموش، هرکجا که می‌خواهد. که اصلن من راه بلد نبوده و نیستم. فقط به سمت نشانه‌ها کشانده می‌شدم شاید. نشانه‌هایی که آن‌ها هم کم رمق شده‌اند دیگر برای‌م. "

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۳ ]

صفحه‌ی 230

نامه‌ی ســهـ
*/به آن زیبایی که من خفته دیدم‌ش!/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 151

*/نادر/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 139

*/خیالِ خام/*

به نام او.


سلام.


می‌دانی؟ خواب‌‌م می‌آید، نه، نه، مثل رضای داخلِ خوابم می‌آد، در وهله‌ی حساس. اصلن چه مهم است که من خواب‌م آید یا نه! چه مهم است من خراب‌م یا خوب! تو خوبی؟ تو خوب باشی من خوب‌م! نمی‌دانی چه‌ها که می‌خواهم بگویم به تو! از خسته‌گی‌م، تا نقاشی‌های‌م، تا پر‌چکوه، تا مدرسه‌ای که نمی‌دانم می‌خواهم بروم یا مجبورم! تو خوبی؟ تو، تو بگو ... . می‌دانی؟ می‌خواهم دستان‌ت را باز کنی و بدوم در آغوش‌ت! سخت فشار دهی، سخت، فشار دهم! که قلنج‌ها‌ی‌مان ترق، ترق بشکند و غش، غش بخندیم! مثل همیشه که عمو دکتر بغل‌م می‌کند و... . می‌دانی حدود یه سال خورده‌ای‌ست که ندیده‌ام‌ش! قلنج کرده‌ام! بغل می‌کنی؟ می‌دانی؟ می‌خواهم دست‌ت را فشار دهم، محکم فشار دهم، که درد بگیرد و آخ بگویی و بگویم مگر مرد نیستی؟ مثل دایی همت، می‌دانی حدود یک ماه است ندیده‌‌ام‌ش، دست‌م فشار می‌خواهد! بعد دستا‌ن‌ت را همان‌طور محکم بگیرم و ببرم‌ت! با هم برویم از همان جا‌هایی که همیشه می‌خواستم برویم، دوتایی... . تو خوبی؟ بیداری، می‌خواستم بگویم برای‌ت که دوست‌ت دارم، تو خوبی؟ دوست‌م داری؟ اصلن هستی؟ کجا داری می‌روی؟ محو می‌شوی چرا از جلوی چشمان‌م، کی می‌آیی؟ کی؟ به زودی؟ خوب‌ است! زودتر بیا! 


+ کشته مرده‌ی حرف زدن‌م، با او که نیست، نبوده، هیچ وقت، ولی می‌آید!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 113

*/ساقی بده باده‌ی باقی/*
ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۴ ]

صفحه‌ی 83

پایان!!!


گاهی‌ پایان‌ها دوست داشتنی هستند مثل پایان تکالیف! اون که دیگه از دوست داشتنی هم گذشته!
گاهی پایان‌ها دل‌گیره و باعث ناراحتی می‌شه! مثه بیدار شدن از یه خواب شیرین و رفتن به مدرسه!
گاهی پایان‌ها آدم رو به فکر وا می‌داره! مثه ته فیلم‌های سینمایی!
گاهی پایان‌ها آدم رو به غصه می‌اندازه! مثه پایان سریال‌های محبوب!!!
دوست داریدچه پایانی باشه، پایان جهان؟؟؟؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]

صفحه‌ی 80

روز‌ها می‌گذرد،

خسته شده‌ام، 

خوا‌ب‌م می‌آید،

دوست دارم تا زمان تقسیم بهشت جهنم بخواب‌م!

دوست دارم سریع تموم شده همه‌چی برسیم قسمت آخر!

این روزا همین طور کاغذ طراحی‌های‌م را روی هم می‌گذارم... .

شاید بعدن چندتا شونا رو بذارم این‌جا!

ولی تن‌هایی چه حالی می‌ده‌ها!

آدم گاهی باید با خودش تن‌ها باشه!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)