خاطرهم این بود که پس از تعطیلات عید امسال برای تعطیلاتی دوباره و زیارت از طرف مدرسه راه افتادیم به سمت مشهد. پس از کلی ماجرا که در اولین سفرنامهای که میخوام در دفتر 200 برگ سیمی خاکستریم بنویسم، نهار رو در هتل «دیــــــــد» خوردیم. یعنی ماجرا وسط غذا خوردن بود. نوشابهها رو که آوردن من نوشابه خودم رو گذاشتم کناری و شروع کردم به خوردنش. پس از مدتی دوباره گلویم گرفت و من از نوشابهای که بغل دستم بود شروع کردم به خوردن که ناگهان دیدم دوتا همکلاسیهام بدجوری نگاه می کنند:
- چی شده بابا زهرم ترکید!
- هیچی نشده حیدری نمیدونستیم نوشابه دوست داری اونم دوتا دوتا!
- چی میگین بابا چی شده؟
- نوشابت کدومه؟
- این!
- پس این چیه؟
- این نوشابه حاجعلیگٌلِه
- پس تو چرا میخوریش؟
- ای دل غافل....
خدادظ(خداحافظ به زبون کولوچویی!!)
جمعه ۲۸ مهر ۹۱
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]