*/او، من، را، آفرید/*
*/گفتم، بدوم/*
*/عجب!/*
*/از برای آن معلمی که معلم نپنداشتمش!/*
یادت میآید همیشه در امتحاناتت گند میزدم؟
یادت میآید که هی جریمه میشدم؟
یادت میآید ردیف اول بودم؟
یادت میآید من نمیگذاشتم درا ببندی و خودم میبستم؟
یادت میآید اصلن حواسم به درست نبود؟
میپرسم تا یادت بیاید، امتحان نوبتِ اولم را یادت هست؟ 12/5 شدم.
یادت هست توی سوال آخر باید دنبال غلط املایی میگشتیم؟
یادت هست من غلط کم آوردم و روی اسم عباسی طراح سوال تشدید گذاشتم؟ یادت آمد؟
نمیدانم قبول کردی یا نه و خیلی ممنونم که بعد از آن توی امتحانات بعدیت با کم کردنِ نیم نمره یادآوری میکردی اسمم تشدید دارد!
میخواستم بگویم واقعن درس مسخرهای داشتی!
*/از برای هر دوست که فکر میکند لیاقتش را دارد/*
نمیدانم میخوانی، یا نمیخوانی... . نمیدانم چه بگویم از تو ولی از تهِ تهِ تهِ قلبم دوستت دارم.
*/سفر/*
سفر-مهاجرت هر سالهی ما به شمال و پرچکوه، هرچند شاید اختیاری نیست و پر است از جدایی و سختی و تحمل و .... ولی میچسبد شاید در ابتدایش و همین چسبیدن است که باعث میشود که هیچوقت مخالفتی نداشته باشم در اینباره و هیچ نگویم، هرچند که فایدهای هم ندارد. شاید بتوان مشابهش کرد به یک اردوی خودسازی. اردویی که هیچوقت در آن ساخته نشدم و حتا تلاش هم نکردم که ساخته شوم. شاید تلاش را اگر بردن وسایلی که از آنها استفاده نمیشود بخواهیم نامگذاریم، واقعن تلاش موفقی دارم. جدایی از اینترنت و دوستان و نیمی از شبکههای تلهوزیون و رخت خوابت و دهها کتاب برادرت (که هرچند نمیخوانی ولی در فکرت است که بخوانی!) همه و همه باعث میشود که نخواهی بروی و باز هم فکر میکنی که شاید امسال بتوانی خودت را بسازی، آنچه درون مایهت است و میخواهی که به رخ بکشی را از خودت و دورنت به سطح آشکارا برسانی.
خداحافظ.
یک چیزی میگوید که داغ میکنی، داغِ داغ... میخواهی چیزی بگویی، ولی زبانت را فشار میدهی با دندان که هیچ نگویی، هیچِ هیچ... نمیتوانی چون داغی، داغِ داغ.... . میدانی که هزار تا جواب داری برایش و حتا وقتی زبانت را آزاد میکنی که بگویی نمیتوانی، چون گلویت گرفته و پر شده از بغض، پرِ پر.... . میخواهی صاف نگاه کنی در چشمانش ولی، چشمانت میسوزد و بسته نگهشان میداری، بستهی بسته... چشمت شره میکشد به گونه و کل صورتت خیس میشود، خیسِ خیس... داد میزنی از ته قلب و جوابهایت را دانه به دانه میکوبی توی سرش و برایخودت احساس تاسف میکنی، ولی میبینی هنوز هیچ نگفتهای و خفهای، خفهی خفه. جایی که نشستهای جهنم میشود برایت، داغِ داغ... .
*/رمضان/*