صفحه‌‌ی 128

*/او، من، را، آفرید/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 127

*/گفتم، بدوم/*


گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را...
تا زودتر از واقعه‌ گویم گله‌ها را...
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی... 
در من اثر سخت ترین زلزله‌ها را...
پر نقش تر از فرش دل‌م بافته‌ای نیست...
بس که گره زد به گره زد به گره زد به گره حوصله‌ها را...
یک بار تو هم عشق من از عقل میندیش...
بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را...
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 126

*/عجب!/*


از گرد راه رسیدن و نوشتن ذوقی‌ست که از سفر داریم ولی من فعلن بی‌ذوق شدم!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 125

*/دعا برای من گناه نیست!/*

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۹ ]

صفحه‌ی 124

*/از برای آن معلمی که معلم نپنداشتم‌ش!/*


یادت می‌آید همیشه در امتحانات‌ت گند می‌زدم؟
یادت می‌آید که هی جریمه می‌شدم؟
یادت می‌آید ردیف اول بودم؟
یادت می‌آید من نمی‌گذاشتم درا ببندی و خودم می‌بستم؟
یادت می‌آید اصلن حواس‌م به درس‌ت نبود؟
می‌پرسم تا یادت بیاید، امتحان نوبتِ اول‌م را یادت هست؟ 12/5 شدم.
یادت هست توی سوال آخر باید دنبال غلط املایی می‌گشتیم؟ 
یادت هست من غلط کم آوردم و روی اسم عباسی طراح سوال تشدید گذاشتم؟ یادت آمد؟
نمی‌دانم قبول کردی یا نه و خیلی ممنون‌م که بعد از آن توی امتحانات‌ بعدی‌ت با کم کردنِ نیم نمره یادآوری می‌کردی اسم‌م تشدید دارد!
می‌خواستم بگویم واقعن درس مسخره‌ای داشتی!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۳ ]

صفحه‌ی 123

*/از برای هر دوست که فکر می‌کند لیاقت‌ش را دارد/*


نمی‌دانم می‌خوانی، یا نمی‌خوانی... . نمی‌دانم چه بگویم از تو ولی از تهِ تهِ تهِ قلب‌‌م دوست‌ت دارم.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۹ ]

صفحه‌ی 122

*/سفر/*

  سفر-مهاجرت هر ساله‌ی ما به شمال و پرچکوه، هرچند شاید اختیاری نیست و پر است از جدایی و سختی و تحمل و .... ولی می‌چسبد شاید در ابتدای‌ش و همین چسبیدن است که باعث می‌شود که هیچ‌وقت مخالفتی نداشته باشم در این‌باره و هیچ نگویم، هرچند که فایده‌ای هم ندارد. شاید بتوان مشابه‌ش کرد به یک اردوی خو‌د‌سازی. اردویی که هیچ‌وقت در آن ساخته نشدم و حتا تلاش هم نکردم که ساخته شوم. شاید تلاش را اگر بردن وسایلی که از آن‌ها استفاده نمی‌شود بخواهیم نام‌گذاریم، واقعن تلاش موفقی دارم. جدایی از اینترنت و دوستان و نیمی از شبکه‌های تله‌وزیون و رخت خواب‌ت و ده‌ها کتاب برادرت (که هرچند نمی‌خوانی ولی در فکرت است که بخوانی!) همه و همه باعث می‌شود که نخواهی بروی و باز هم فکر می‌کنی که شاید ام‌سال بتوانی خودت را بسازی، آن‌چه درون ما‌یه‌ت است و می‌خواهی که به رخ بکشی را از خودت و دورن‌ت به سطح آشکارا برسانی.

خداحافظ.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱۶ ]

صفحه‌ی 121

*/داغِ داغ/*
نام خدا


یک چیزی می‌گوید که داغ می‌کنی، داغِ داغ... می‌خواهی چیزی بگویی، ولی زبان‌ت را فشار می‌دهی با دندان که هیچ نگویی، هیچِ هیچ... نمی‌توانی چون داغی، داغِ داغ.... . می‌دانی که هزار تا جواب داری برای‌ش و حتا وقتی زبان‌ت را آزاد می‌کنی که بگویی نمی‌توانی، چون گلوی‌ت گرفته و پر شده از بغض، پرِ پر.... . می‌خواهی صاف نگاه کنی در چشمان‌ش ولی، چشمان‌ت می‌سوزد و بسته نگه‌شان می‌داری، بسته‌ی بسته... چشم‌ت شره می‌کشد به گونه و کل صورت‌ت خیس می‌شود، خیسِ خیس... داد می‌زنی از ته قلب و جواب‌های‌ت را دانه به دانه می‌کوبی توی سرش و برای‌خودت احساس تاسف می‌کنی، ولی می‌بینی هنوز هیچ نگفته‌ای و خفه‌ای، خفه‌ی خفه. جایی که نشسته‌ای جهنم می‌شود برای‌ت، داغ‌ِ داغ... .

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 120

*/رمضان/*


از گشنه‌گی بدم می‌آید وقتی باید بعدش بخوری.1

از خوردن بدم می‌آید وقتی باید بعدش نخوری!

1.چنان خوردم که قیل از افطار 40 کیلو بودم و بعدش 42!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۷ ]

صفحه‌ی 119

*/مَن مَردِ رَفتَن نَبودَم!/*

گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)