صفحه‌‌ی 128

به نام او.

*/او، من، را، آفرید/*


سلام.

  خداوند من را آفرید، من را از خاک آفرید ولی از خاک چوب. از خاک چوب سیال (سی-یال)، مطمئن‌م. لاغر و بلند، و البته محکم.(در این مورد آخر مطمئن نیستم.) درختی که می‌توانی پوست‌ش را بکنی، آن هم غلفتی! و آن موقع است که چوب سفید و محکم‌ش پیدا می‌شود. خب، پوست من هنوز کنده نشده این طور که معلوم است. 

  خداوند من را آفرید، از چوب درختی که اگر نخواهی سیال (سی- یال) بخوانی‌ش باید سَی‍ّال، که از سیل می‌آید و یعنی بسیار رونده و یک‌جا‌نشین نبودن، مانند ذهن پر آشوب من.

  (نمی‌دانم این کلمات خوانده خواهد شد که زیر نور چراغ نفتی از فرط بی‌فشاری برق می‌نویسم، (بر می‌گردد به 18 یا 19 مرداد در پرچکوه.) آن هم با راپید توسی.)

  خداوند من را آفرید، با اندامی که سفید (البته نه به سفیدی سیال) و سیاه شده بر اثر بازی‌های کودکی در آفتاب داغ قم و زاهدان و هم‌راهی پدر در سر باغ، در هماکنون.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست ضعیف آفرید.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست این مخلوق‌ش بی‌اراده باشد تا پوست‌ش کنده شود و خودش را نشان دهد.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست 12 مرداد ِ هفتاد و نه بیایم به دنیا، صبح هنگام.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست علاقه‌مند به هنر آفرید.

  خداوند پدر را آفرید، حالا دل‌ش خواست که فکر کند این مخلوق‌ش این که به مدرسه‌ی هنر می‌روم زیر سر برادرم است.

  خداوند پدر را آفرید، حالا دل‌‌ش خواست او فکر کند که من از تنبلی هنر را انتخاب کرده‌ام.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست با موها‌ی قهوه‌ایِ مایل به سیاه، با چشمان قهوه‌ای، حالا دل‌ش خواست با مشکل.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست در خانواده‌ای که یک بردار داشته باشم، آن هم با هفت سال فاصله. حالا دل‌ش خواست با برادری که گاهی بی من راحت‌تر بود و وجود من مسلمن برای‌ش عذاب‌آور.

  خداوند  مهدی را آفرید، حالا دل‌ش خواست با یک مخل آسایش.

   خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست در خانواده‌ای آفرید که فقط کامپیوتری متوسط را بتوانند برای فرزندشان، یعنی فرزند ارشدشان فراهم آورند.

   خداوند من را آفرید، ولی زورگو آفرید.

   خداوند برادرم را آفرید، ولی مهربان آفرید که تقسیم کند با من کامپیوترش را و اتاق‌ش را، حالا برای‌ خودش است که می‌خواهد پس بگیرد و من را آفرید او، ولی پر رو آفرید که پس ندهم حق مسلم برادرم را.

  خداوند من را آفرید، و فراموش کار آفرید، که یادم نیاید همین جمله را که از پس جمله‌ی پیش چیده بودم.

  و خداوند من را آفرید.

  خداوند من را آفرید، دل‌ش خواست خودخواه آفرید.

  خداوند من را آفرید، فضول آفرید، که سرک بکشم به کار این و آن که پدر بگوید: فرمایش؟ و برادر بگوید: بله؟ و مادر بگوید: گُم آبُ دِ... .

  خداوند مادر را آفرید، حالا دل‌ش خواست تلخ آفرید که شکلات تلخ مفید‌تر واقع می‌گردد.

  خداوند من را آفرید، مخالف آفرید، مخالف این و آن ، راست و دروغ.

  خداوند من را آفرید، حالا دل‌ش خواست تاب‌دار آفرید، مثل چوب سیالِ نازک که هنوز خشک نشده. تاب‌دار آفرید تا تقی به توقی بخورد و من سابیده‌گی زانو بگیرم. تا من استخوان درد بگیرم با یک فشار به استخوان دست و پا. و می‌دانم من، که رشید و قوی خواهم بود در روز معاینه‌ی پزشکی نظام وظیفه.

  خداوند من را آفرید، علاقه‌مند به ماجراجویی و مرگ.

  و خداوند من را آفرید.

  من را آفرید، خداوند، لج‌باز، خنگ و ترسان از تاریکی و سکوت محض! نه حالا ترسان، ولی طوری که به فکر می‌روم فرو و خواب‌م نمی‌برد و مدتی که خواب‌م نمی‌برد... .

  خداوند علاقه‌ی کشیدن را در من نهاد و خط را نیز، و دست لرزان. علاقه‌ی آواز و صدا شاید نه چندان صاف، علاقه ورزش و سستی، دل‌ش خواست!

  خداوند من را آفرید، دل‌ش نخواست سست ایمان بیآفریند و نیآفرید، سست ایمان شد خود مخلوق!

  خداوند من را آفرید، چرا آفرید؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]
فاطمه .ح
۱۹ شهریور ۱۲:۲۸
اتفاقا الان داشتم میخوندم :|
عجب ! جالب نوشته شده بود. ولی قشنگ تر میشد اگه جمله اول رو هی هر دفعه نمیگفتی.  این تکرار چندان زیبا نبود. خدا یک بار تو رو افرید. باید بعد از یک بار گفتن این حرف بقیه ی حرفهاتو ردیف میکردی. بعد درباره ی خانواده ت و بعد دوباره یکی از خودت و بعد میگفتی چرا من را افرید؟
+پیشنهاد.



پاسخ :

قصد من نظم نبود، ینی تو کل نوشته‌هام سعی می‌کنم نظم نداشته باشم.
علاوه بر اون من خود عاشق این خدا من را آفرید‌هاش‌م!

جریان این + پیش‌نهاد چیه؟
فاطمه .ح
۱۹ شهریور ۱۲:۴۱
منظورم این بود که کامنت قبلیم صرفا یه پیشنهاد بود. التبه انتقاد هم میتونست باشه.
توجه کردی خودت هم دیس لایک داری واسه هر پست؟ :|||

پاسخ :

عجب!!!!

هر کی هس کامنت‌م نمی‌ذاره!

به هر حال آدم اگه مخالف نداشته باشه پیش‌رفت نمی‌کنه!
فاطمه .ح
۱۹ شهریور ۱۳:۰۳
یعنی فکر کن جدی میگفتی :||
O_o

پاسخ :

من مخالفت رو دوست دارم و مخالف‌هامو!

دشمن دانا بلندت می‌کند، بر زمین‌ت می‌زند نادان دوست!
هو العشق
۱۹ شهریور ۱۶:۰۴
خدا تو را افرید چون دلش خواست :-P

پاسخ :

ینی یه جور جوابی دادی هیچی نگما!
بز بز قندی
۲۱ شهریور ۱۵:۴۸
منم نمیدونم چرا خدا منو افرید

پاسخ :

;)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)