صفحه‌ی 148

*/یخ-یخ/*

به نام او.


سلام.

  تو شاید در نظر بعضی‌ها بی‌کاربرد‌ترین وسیله‌ای، حتا در خانه‌ی خودت باشی! ولی نه از نظر من! ابدن کسی به تو به یک وسیله‌ی خود‌کشی نگاه نمی‌کند، غیر از من! تو حتا خودت هم بخواهی نمی‌توانی بکشی هیچ‌کس را، غیر من! و نه، فکر نمی‌کنم هیچ‌کس از تو ایده گرفته باشد، غیر از من! تو از بالای من، به من نگاه می‌اندازی تا پایین‌م را! 

  در را باز می‌کنم و می‌روم تو، آب سرد را باز می‌کنم و دوش را هم! با انقباض سریع اندام‌م درد در تمام بدن‌م  می‌پیچد! نمی‌دانم چه‌طور در آن لحظه به‌ترین فکر‌ها از ذهن‌م می‌گذرد! تپش قلب‌م بالا می‌رود و نفس‌های‌م تند می‌شود! هنوز زیر تو‌ام و تو مرا یخ می‌کنی! سعی می‌کنم نفس عمیق بکشم ولی فایده ندارد! می‌بندم شیر آبی رنگ‌ت را تا نکشتی‌م!

  دلیل حساسیت بدن‌م به دوش آب سرد را نمی‌فهمم! در صورتی وقتی می‌روم توی استخرِ جلوی آب‌شار پرچ‌ِ‌کوه چنین حسی ندارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 147

*/دوست‌م، سلام یا خداحافظ!/*
به نام او.


سلام.
خوبی؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، ماه رمضان! اوایل‌ش بود. سه - چهار ساعت مانده به افطار! پیرهن و شلوار قهوه‌ای سوخته‌ام را پوشیده بودم، رفتم مغازه و با تنها پول دم دست‌م دو بستنیه لیوانی خریدم، وانیلی! باز کردم اولی را سریع و شروع کردم و آمدم سمت‌ت! گلو‌یم یخ شده بود که یادم آمد روزه‌ام، خوردم و خوردم و آمدم پیش‌ت! چه غصه‌ای که خوردم و بستنی را هم‌راه‌ش! یادش بخیر! چه قدر کنار تو رفتم و آمدم، هی رفتم و آمدم و شعر حافظ خواندم برای‌ت، با شیوه‌ی نامجو. خواندم و رفتم و آمدم! داد زدم! خواندم رفتم‌ و رفتم تا رسیدم به همان پل که تو از روی‌ش می‌گذشتی و من از روی تو، می‌خواهم‌ت می‌خواهم باز هم هر وقت که گرفت دل‌م بیایم و برای‌ت بخوانم! یادت هست می‌رفتم توی زیر گذر بتنی‌ت آواز می‌خواندم و صدای‌م می‌پیچید؟ و کیف می‌کردم و یادم می‌رفت که دل‌م گرفته بود! آهااااای، یادت هست بعضی وقت‌ها دخترها می‌آمدند از توی زیر گذرت رد می‌شدند و به من می‌خندیدند و می‌گفتند دیوانه؟ یک روز، هم‌این ام‌سال، هم‌این ام‌روز، کارگر‌ها دارند دورت دیور بتنی‌ می‌کشند که شل نکنند مردم پیچ‌ها‌ی‌ت را! ولی من می‌دانم، می‌دانم که این‌ها نمی‌خواهند من قطارت شوم و تو ریل‌م باشی! دارند زیرت، هم‌‌این‌جا و توی هم‌این نزدیکی، زیر گذر می‌زنند، برای‌ت آواز می‌خوانم، حتمن ریل من، این دفعه تو از روی‌م رد شو من زیرت هستم! هستم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 146

*/سریع‌ترین و خوش‌مزه‌ترین/*
به نام او.


سلام.
برای تهیه به‌ترین و سریع ترین غذای دنیا کافی‌ست که: ابتدا نون را به مقدار سیری خورد کنید، بعد مقداری نمک را (اندازه‌ی مشت یک بچه)روی نون‌ها بریزید، بعد ماست رو به اندازه‌ی نصف مورد نیاز اضافه می‌کنی و بعد هم یک لیوان آب! واو آماده شد! اسم غذا به اشکوری هست: ماست دَر جِن!
( جن‌ش خطرناک نیست، به هر ماده‌ای که عبارت "در جِن" اضافه بشه ینی نون رو توش خورد کردن! مثلن شیر درجن ینی شیری که نون توش تیلیت شده!)
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 145

*/بوفالو؟ (با صدای ارسطو)/*

به نام او.

سلام.
بوفالو اسم شهره؟
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 144

*/استعدادی، در حال کشف شدن/*
به نام خدا.

سلام.
همان‌طور که در تصاویر دیده می‌شود، آمریکایی‌ها و کشور‌های علمی و صنعتی دنیا در حال کشف عنصری جدید از علم می‌باشند، به نام بنده! بنده از هم‌این جا خداحافظی‌م را اعلام داشته و سعی می‌کنم که از آمریکا برای تک، تک‌تان کارت پستال، ارسال نمایم! با تشکر از پدر و مادر و همه‌ی دوستان عزیز!
+ نکته‌ی قابل تامل این‌که آمریکایی‌ها کروم دوست دارند، نه فایر فاکس!
+ بعد از همین پست، یک نفر آن لاین در وب‌م ظاهر گردید که آمریکاییه! خداحافظ بچه‌ها، فک کنم بلیط‌م تا چند ساعت دیگه آماده‌س!
+ باورتان نمی‌گردد، اگر بگویم یکی دیگر هم آمد!
+ خدایا، یکی دیگه هم اومد!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 143

*/چشم‌ت را ببند!/*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 142

*/برهانِ صفحه‌ی 138/*


به نام خدا. 

سلام.

ببینید، حتا به من که زیاد خوب نیستم هم رحم نکرده‌اند، از اول تا آخر پست کپی شده، می‌تونید پیدا کنید، توی وب و مطابق‌ت دهید کلمات را! این‌ها فقط نمونه‌هایی‌ست محض اطلاع (از خودم، نه از دست‌اندر کاران وب نویس!)، باشد که ایمان بیاورید!!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 141

*/چگونه؟/*

به نام خدا.

سلام.

عباراتی که با سرچ بِ وب بنده رسیده‌اند:
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 140

*/من هستم.../*
به نام او.


سلام.

از لیست دوستانی که دارم، هیچ‌کس نمی‌گذارد پست! حتا نصفِ نصفِ این دوستان نامی که نام‌شان را گذشته‌ام دوست، نمی‌خوانند این‌جا را. شاید حتا برخی من را نمی‌شناسند، ولی من هستم، پس پُست می‌گذارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 139

*/خیالِ خام/*

به نام او.


سلام.


می‌دانی؟ خواب‌‌م می‌آید، نه، نه، مثل رضای داخلِ خوابم می‌آد، در وهله‌ی حساس. اصلن چه مهم است که من خواب‌م آید یا نه! چه مهم است من خراب‌م یا خوب! تو خوبی؟ تو خوب باشی من خوب‌م! نمی‌دانی چه‌ها که می‌خواهم بگویم به تو! از خسته‌گی‌م، تا نقاشی‌های‌م، تا پر‌چکوه، تا مدرسه‌ای که نمی‌دانم می‌خواهم بروم یا مجبورم! تو خوبی؟ تو، تو بگو ... . می‌دانی؟ می‌خواهم دستان‌ت را باز کنی و بدوم در آغوش‌ت! سخت فشار دهی، سخت، فشار دهم! که قلنج‌ها‌ی‌مان ترق، ترق بشکند و غش، غش بخندیم! مثل همیشه که عمو دکتر بغل‌م می‌کند و... . می‌دانی حدود یه سال خورده‌ای‌ست که ندیده‌ام‌ش! قلنج کرده‌ام! بغل می‌کنی؟ می‌دانی؟ می‌خواهم دست‌ت را فشار دهم، محکم فشار دهم، که درد بگیرد و آخ بگویی و بگویم مگر مرد نیستی؟ مثل دایی همت، می‌دانی حدود یک ماه است ندیده‌‌ام‌ش، دست‌م فشار می‌خواهد! بعد دستا‌ن‌ت را همان‌طور محکم بگیرم و ببرم‌ت! با هم برویم از همان جا‌هایی که همیشه می‌خواستم برویم، دوتایی... . تو خوبی؟ بیداری، می‌خواستم بگویم برای‌ت که دوست‌ت دارم، تو خوبی؟ دوست‌م داری؟ اصلن هستی؟ کجا داری می‌روی؟ محو می‌شوی چرا از جلوی چشمان‌م، کی می‌آیی؟ کی؟ به زودی؟ خوب‌ است! زودتر بیا! 


+ کشته مرده‌ی حرف زدن‌م، با او که نیست، نبوده، هیچ وقت، ولی می‌آید!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)