صفحه‌ی 140

*/من هستم.../*
به نام او.


سلام.

از لیست دوستانی که دارم، هیچ‌کس نمی‌گذارد پست! حتا نصفِ نصفِ این دوستان نامی که نام‌شان را گذشته‌ام دوست، نمی‌خوانند این‌جا را. شاید حتا برخی من را نمی‌شناسند، ولی من هستم، پس پُست می‌گذارم!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 138

*/FOR: YYOOUU/*

به نام خدا.


سلام...

تو... . یک مرد، پسر، زن، دختر، هرکه نام دارد و تو... . آری تو که نداری نام در میان این‌ همه با نام... . ای تو که نمی‌دانم چه صدای‌ت کنم؟ هم‌این تو خوب است؟ تو از هم‌این که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس روی‌ِ ت! آری هم‌این تو، می‌دانی؟ تو، از هم‌این تو که دارم صدای‌ت می‌زنم با استرس و فشار روی ت هم کم‌تری! یک مرد، یک زن، یک جوان... می‌نویسد، می‌کشد، می‌خواند و می‌سازد و تو، هم‌این تو که از تو کم‌تری، می‌دزدی‌ش! نه فقط برای خودت، می‌دزدی‌ش برای همه! می‌دزدی‌ش برای نام خودت که تو هستی و تو حتا، هم‌این تو که، تو هم با ت شدید و پر استرس کفاف رذالت‌ت را نمی‌دهد، حتا به آن اثر هم راضی نمی‌شوی، حتا به همه‌ی آثار شخص هم راضی نمی‌شوی، نام‌ش را هم می‌دزدی... . به جای عشق و احساسات او که نوشته آن متن را جواب نظراتِ این آن را درباره‌ی اثر و صاحب اثر، با عشق که فکر کنم نداری و احساساتِ سنگی‌ت می‌دهی! برای چه! برای کجا‌ی‌ت؟ شعبه‌ی پخش آثار او را زده‌ای؟ تو که حتا نام‌ت از آن خودت نیست! تو که خودت نیستی! تو که، نمی‌شود تو را با توِیِ دارای ت استرس‌دار و شدید هم خواند! نمی‌دانم چند بار در زنده‌گی‌ت "نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود" را "نابرده رنج، پنج، شش، ..." خوانده‌ای! اصلن درس خوانده‌ای، سواد داری؟ آره؟ خب، می‌خواستم بگویم درس مهم نیست، شعور و فهم مهم است داری؟


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]

صفحه‌ی 126

*/عجب!/*


از گرد راه رسیدن و نوشتن ذوقی‌ست که از سفر داریم ولی من فعلن بی‌ذوق شدم!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 118

*/می‌روم..../*

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]

صفحه‌ی 68

به نام او.
نمی‌دانم چرا وقتی که درس نمی‌خوانم باید بگویم که درس می‌خوانم.
نمی‌دانم چرا همه وقت این رمان‌های مهدی برای‌م جذابیت ندارند ولی نوبت امتحانات که می‌رسد جذابیت‌ خاصی پیدا می‌کنند. یا دل‌م می‌خواهد کتاب‌هایی را که قبلن خوانده‌ام دوباره بخوان‌م. یا مثلن علاقه‌ی خاصی به نقاشی نمودن، نوشتن، و دوچرخه سواری پیدا می‌کنم. 
همیشه نمی‌دانستم که چرا این گونه است اما کنون می‌دانم:
-تنبلی-
و حال هر چه دنبال راه حل می‌گردم نمی‌یابم.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 30

وقتی آدم نمی‌داند چه می‌خواهد بنویسد، چه کار کند؟

 

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)