*/برای دوستِ ماهی گلیم/*
"
سلام... .
برادرِ من، نوشتن کاری فطریست برای تو، نمیتوانی بگویی سختست برایت نوشتن، وقتی که متنهای واقعن زیبایت را در گذشته میبینیم. شاید مشکلِ تو اینست که خودت را دست کم میگیری زیادی! فکر میکنی زیبا نمینویسی، ولی مینویسی، من آدمِ دورویی نیستم، شوخی میکردم با تو، واقعن نوشتنت خوبست! خودت که میدانی، برای من، تو الگو بودی، حالا مطمئن باش که نمیتوانم تحمل کنم که الگویم برگشته میگوید در توان من نیست بنویسم چیزی را که خواستی! ابله که این رو به تو گفته؟!
همهی کسانی که به تو نشان دادم که خوب مینویسند، که از اول همانطوری نبودهاند، چه تلاش و تمرینها که کردهند! حالا تو میخواهی به خاطر این که نوشتنت رو به افول رفته، خودت را مجازات کنی و دیگر ننویسی؟ کار نیکو کردن از پر کردنست، نه از نکردن برادرِ من!
میدانی طی هماین دو هفته چندبار دلم را شکستی! یکی وقتی که خواستی برایم داستان تعریف کنی و نه کردی! یکی دیشب که فهمیدم هیچکدام از حرف هایت را یادت نیست! همان حرفهایی که خودت به من میزدی! و آخریش امروز که گفتی که نوشتنِ چیزی که از تو برای تمرین خواستهام، در توانت نیست. اصلن چنین چیزی ممکن نیست! تو نتوانی بنویسی؟ میتوانستی یک انشای سادهی سوم دبستان سرِ هم کنی و به من بدهی و دلم را شاد کنی! نمیتوانستی؟
دوستِ من ماهی نباش، حرف های خودت یادت نرود، گذشتهت یادت نرود! خیلی بدست که به من بگویی در توانت نیست! درتوانت هست، نمیخواهی! ماهیِ زیبای من از حریم تنگت بیرون بیا و توی حوض شنا کن! خودت را تحریم نکن! بیا بیرون! شروع کن به نوشتن! همهچیز خودش درست میشود!
پ.ن:
من هنوز رویِ حرفِ صبحم هستم!!!
"