صفحه‌ی 187

*/این‌کتاب را نخوانید/*
الف.
سلام.


  "...مردی که نه من و نه مردی به نام راوی و نه دوست مرد راوی است، در یازدهم اسفند 1343، در ساعتی که نمی‌دانست، به جای این که بگرید با خنده به دنیا آمد و هر وقت که گرسنه‌اش هم می‌شد می‌خندید. کتاب که می‌خواند، می‌خندید. ازدواج که کرد، می‌خندید. ماشین که سوار می‌شد، می‌خندید. روزنامه که می‌خواند، می‌خندید. و بالاخره آنقدر خندید که حوصله‌ی همه را سر برد و آن‌ها تصمیم گرفتند که کاری کنند که دیگر نخندد؛ چون آن‌ها کاری نمی‌کردند. آن‌ها نه می‌خندید و نه گریه می‌کردند. آن‌ها فقط زنده‌گی می‌کردند و زنده‌گی که خندیدن و گریه کردن نیست. پس با محکم‌ترین نخی که تابه‌حال ساخته بودند و به‌ترین سوزنی که موجود بود، لب‌های‌ش را کیپ به هم دوختند. حالا او دیگر نمی‌توانست بخندد، اما قیافه‌اش آن‌قدر خنده‌دار شده بود که آن‌ها مجبور شدند برای اولین بار بخندند و از آن به بعد آن‌ها هم گرسنه‌شان که می‌شد، می‌خندیدند. ازدواج که می‌کردند می‌خندیدند. کتک که می‌خوردند، می‌خندیدند. روزنامه که می‌خواندند، می‌خندیدند و کسی نبود که حوصله‌اش سر برود و تصمیم بگیرد کاری بکند که دیگر نخندند و آن مرد زنده‌گی می‌کرد و آن‌ها می‌خندیدند، همان کاری که آن‌ها تا دی‌روز می‌کردند. آن‌ها زنده‌گی می‌کردند و مرد می‌خندید..."

از "این کتاب را نخوانید" کارِ "کامرانِ سحرخیز"



  متن پستِ 184 را نوشته بودم. فردای‌ش مهمان داشتیم، علی، پسرِ آقایِ محمدی، از مهمان‌ها، اجازه گرفت که یک کتاب را بخواند. شاهزاده و گدا! بعد من ناخودآگاه گفتم که صبر کن گزینه به‌تری هست، و هم‌ این‌طور بی‌هدف گشتم توی قفسه‌ی کتاب‌خانه‌ام، یک آن "این کتاب را نخوانید" را باز کردم و شروع کردم به خواندنِ هم‌این متن! خیلی برای‌م جالب بود که عین‌ش نوشته‌ام بودم!  من این کتاب را حداقل دو یا سه سال پیش خوانده‌م!

  مقام معظم ره‌بری، دل‌م پر است. چرا کتاب‌خانه‌ت، آن هم با نوشته‌ی گنده‌ی عمومی، شرط معدل دارد؟ مگر من می‌خواهم درس بخوانم آن‌جا! حالا گیریم من معدل هجده نشد، شد هفده، باید دلیل بر این باشد که من فرهنگ کتاب‌خوانی ندارم، که نمی‌توانم عضو شوم؟ یک عضو ساده، که حتا مجانی هم نیست! بغض توی گلوی‌م را پرکرده، چون، چون تو حرف‌م را هیچ‌وقت نمی‌شنوی... . معدل را گذاشته‌اند برای واحد اندازه‌گیری دانش فردِ محصل مثلن! اما فقط در شرایط یک‌سان چنین چیزی درست است. وقتی همه‌ی آموزش‌ها یک‌جور باشد، همه‌ی امتحان‌ها یک‌جور باشد، همه‌ی تصحیح‌ها یک‌جور باشد... اما وقتی چنین چیزی نیست، چرا معدل معیار است؟ شاید با خودم فکر کنم که اگر صدای‌م را می‌شنیدی می‌گفتی که من را راه دهند به کتاب‌خانه‌یِ عمومی‌ت، با شرایط خاص. ولی من وقتی به آن کنف شدن جلوی هم‌کلاسی فکر می‌کنم، چنین چیزی من را اصلن ارضا نمی‌کند. دل‌م پر است... . چرا نباید این کتاب را بخوانیم؟

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]
فاطمه .ح
۲۲ مهر ۱۹:۲۳
نحوه ی نگارشش جالب بود. اگه اسم نویسنده رو نمینوشتی فکر میکردم خودت نوشتی.

کتابخانه ی مخصوص رهبر؟ چی هست؟ :/ اصن درباره ش نشنیدم.
شرط معدل چ بد است

پاسخ :

ممنون.

کتاب‌خانه‌ی که بودجه‌اش توسط ره‌بری تامین می‌شه!

کار نادرستیه کلن!
ابوالحسن جعفری بلالمی
۲۲ مهر ۲۱:۳۶
خب چی بگم ... دادا ....
اصلا چی دارم بگم ؟ !

پاسخ :

:)
علی محمدرضایی
۲۳ مهر ۱۹:۳۵

نمیخوانم

پاسخ :

شما کلن برای عنوان نظر می‌ذارید؟

دو خط از متن رو بخون!

این کتاب نیس که!
علی محمدرضایی
۲۵ مهر ۱۷:۰۳

برای این نوشتم نمیخوانم چون نظرخاصی نداشتم

فــــ . میم
۲۸ مرداد ۱۳:۵۵
من این داستانو قلبن خونده بودممممم و چقدر شیرین بود تداعی‌ش! :) عکسِ روشو یادت هست؟اون صورتی که نصفش لب‌هاشو دوخته بودند و نصف‌ش لبخند بود و نصفش غم؟! چقدر خوب بود! :)

+ معدل و عدد و ملاک گذاری به نظرم صرف این که آدم بتونه خودش رو توی بازه‌های مختلف مثلا بین ترم و فلان و اینا مقایسه کنه با خودش، و پیشرفت و پس‌رفتشو ببینه چیز بدی نیست، البته زیاد مطمئن نیستم. شاید مقیاس کیفی هم کافی باشه!

پاسخ :

سلام.

بلی دارم‌ش:)

شاید به عنوان یک مقیاس فردی درست باشه. نه مقیاس کلی یک کشور! هرچند کلن اشتباهه! سیستم آموزشی اشتباهه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)