به نام او...
*/زیر صفر/*
سلام.
نمیدانم این دعوایشان کی به پایان خواهد رسید. دعوایی که مسبب و باعثش منم، اول و آخرش منم! هیچ کدامشان نمیخواهند به عهده بگیرند که مرا تربیت کردهاند. من میدانم بیتربیت بزرگ نشدهام اما... . من از همان کودکی یاد گرفتم کم خرج و مصرف باشم. این کار کیست؟ قطعن هر دویشان میگویند من!!! یاد گرفتم ساکت باشم تا جایی که ممکن است در جمع! این کار کیست؟ یاد گرفتم عقدههای را روی هم قورت بدهم تا رودل کنم. یاد گرفتم رک باشم و صادق... . یا مثلن...، یا، یا، هیچی، دیگه هیچی! بقیهام؟ هیچی... خوبی؟ دیگر ندارم.با همینهاست که به جایی رسیدهام، اگر رسیدهام... . من؟ یک بدبختِ مفلوکم... بدبختِ مفلوکِ بیفایدهی پرضرر... هیچ... من هیچی نیستم... نمیدانم، چرا بعضیها سعی میکنند ذهن من را جدا کنند از هیچ بودنم و برسانند به جاهای دیگر... من هیچی نیستم... هیچ فایدهای ندارم برای این خانواده... خرج اضافیم... مخل آسایشم... باعث حرص این و آن... و و و هیچی... من هیچی نیستم، من هیچی هم نیستم، من صفر هم نیستم، من منفی شدهام، یک عدد منفی... اضافهشان تازه مرا میرساند به صفر، به هیچی بودن! هیچی... هیچی... من هیچی هم نیستم، شدهام آشوب این که نامش را گذاشتهاند خانه... فوقِ فوقِ فوقش شاید نبود من باعث تنهایی مادر شود که مهدی شبها هست و پدر هم پنجشنبه جمعهها میآید و این همه وقت هم میخواست من نباشم، که بتوانند کارهایش را بدون مزاحم انجام دهد و دوستانش را دعوت کند تا این قدر با هم غیبت کنند که بهشت هم از زیر پایشان در برود! اینقدر با خودش تنها باشد که از سر خوشی چشمهایش ببندد و دیگر... پدر هم که همیشه میگوید بالاخره یک روزی همه میمیرند، مهدی هم که وجود من برایش فایدهای نبوده و نیست غیر از این که ماهی ده تومن پول کتابم را بدهد که قبل از این هم خرجم کرده، زیاد... .
من که نباشم سهم مهدی از همه چیز بیشتر میشود، از پولی که نمیگیرد تا اتاق و جایش و... .
چی؟ کالبدم؟ کالبدم هم از شرم خلاص میشود، روحم راحتش میگذارد، اگر که باشد... .
و خدایی را که هست، را در قیامت، اگر باشد میبینم و میگویم نمیخواستم در دو دنیایت زجر بکشم، حداقل از یکیاش خلاص شدهام... اگر باشد... .
+ای تو که وقتی از تو مینویسم، آرام میشوم، بدان، وای به روزی که آرام نشوم... .
شنبه ۲۱ شهریور ۹۴
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]