صفحه‌ی 68

به نام او.
نمی‌دانم چرا وقتی که درس نمی‌خوانم باید بگویم که درس می‌خوانم.
نمی‌دانم چرا همه وقت این رمان‌های مهدی برای‌م جذابیت ندارند ولی نوبت امتحانات که می‌رسد جذابیت‌ خاصی پیدا می‌کنند. یا دل‌م می‌خواهد کتاب‌هایی را که قبلن خوانده‌ام دوباره بخوان‌م. یا مثلن علاقه‌ی خاصی به نقاشی نمودن، نوشتن، و دوچرخه سواری پیدا می‌کنم. 
همیشه نمی‌دانستم که چرا این گونه است اما کنون می‌دانم:
-تنبلی-
و حال هر چه دنبال راه حل می‌گردم نمی‌یابم.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]

صفحه‌ی 67

هیچی :)
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 66

دیگه بی‌خیال زندگی شدم. این که دارم می‌شم شبیه یه آدم دیونه بارم خیلی عذاب آوره!این که تنبل شدم و درس نمی‌خونم و عینهو دیوونه‌ها فقط و فقط و فقط دارم رفع تکلیف می‌کنم. این که زندگی‌م شبیه هم شده و این که دیـونه باشی خیلی عذاب آوره!

پس بزن بریم بهشت!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۶ ]

صفحه‌ی 65

هیچی! :)

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 64

«خبرت هست که مرغان سحر می‌گوینـد

آخر ای خفــته، سـر از خواب جهالت بردار؟

تا کی آخر  چو بنفشه سر غفلت در پیش

حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار»

***
راست‌ش حوصله و وقت نوشتن نداشتم. فک کنم همین شعر سعدی برای این هفته کافی باشه!


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 63

جز صدای سخن راست نشنیدم خوش تر.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 62

کـــوتاه کــن کــــلام، بمانـــد بقیــــــــه‌اش

مـرده‌اســت احترام، بماند بقیه‌اش


از تــیر‌هــای حــرمله، یــک تـــیر مانده بود

آن‌ هم نـشد حـرام، بماند بقیه‌اش


هرکس که زخمی از علی و زلفقار داشت

آمــد بــــه انـــتــقام، بماند بقیه‌اش


شــمشیــر‌ها تــمام شــد و نــیــزه‌ها تمام

شد سـنگ‌ها تمام، بماند بقیه‌اش 


گــــویــــا هـــنوز بــاور زیــنـب نـمـی‌شـــود

بر ســـیـنـه‌ی امـام، بماند بقیه‌اش


پیــراهنــی کــه فاطمه با هزار گریه دوخته

در بـــیــن ازدحـــــام، بماند بقیه‌اش 


راحت شد از حسین همین که خیال‌شان

شــــد نـوبـت خـیام، بماند بقیه‌اش 


از قـــتـــلِ‌گــاه آمـده شـــمر و ز دامــــن‌ش

خــــون علــی‌الدوام، بماند بقیه‌اش 


ســر رفــت و آه، بـعـد هــم انـگـشت رفت

کـــــاش از پیکر امام، بماند بقیه‌اش 


بر خـــاک خــفـتـه‌ای و مـــرا می‌برد عــدو

من می‌روم به شام، بماند بقیه‌اش 


دل واپـــس‌م بـرای ســـرت روی نـــیــزه‌ها

از ســنگ پشـت‌بام، بماند بقیه‌اش 


حـــالـا قــــرار اســـت کــــجـــا رود ســرت

از کوفه تا به شــــام، بماند بقیه‌اش


تنها اشاره‌ای می‌کنم رد می‌شوم از آن

از روی پــــشـت‌بــام، بماند بقیه‌اش 


قــصه بـه ســر رســــید و تازه شروع شد

شــعـرم نـشــد تمام، بماند بقیه‌اش...

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 61

لبیک یا حسین


ای امام‌م، خوب‌م، مهربان‌م رسیدن به کرب و بلا‌‌ی‌تان را تسلیت گویم.
من نمی‌گویم که از آن سینه‌ چاک‌هایتان هستم که... .
و نه می‌گویم از آن‌هایی هستم که حتا لباس سیاه هم نمی‌پوشند... .
من یه معمولی‌م.... .
ناراحت نشوید که من کم به مجلس‌تان می‌آیم همه‌اش به خاطر این است که دل‌م نمی‌خواهم جزو پلوخورها بشم. کاش پلو نمی‌دادند برای مجلس‌تان آن وقت می‌توانستید مریدان با خلوص‌ترتان ببینید. البته شما خود به‌تر از من می‌دانید که مریدان با خلوص‌تان کدامند. می‌شناسم کسانی را که می‌بینند که کدام مجلس‌تان پلو می‌دهد و به همان مجلس می‌روند. کسی که می‌گفت: اگر تا آخر عمرمان هم به عشق شما سیه پوشیم و بر سر و سینه زنیم چه فایده دارد وقتی نمی‌خواهیم را‌ه‌تان را ادامه دهیم... . چه خوش می‌گفت.

 
دی‌شب حوالی ساعت نه به بعد میان برنامه‌‌ای از شبکه 3 پخش شد که مصاحبه‌ای بود با یک دختر در بین الحرمین که گزارش‌گر از دختر سوال‌هایی می‌پرسید:
- اگه تشنه بشی چه کار می‌کنی؟ اگه چن تا مرد بیآن بابات رو بزنن چه کار می‌کنی؟ اگه یه روز هیچ‌کس پیش‌ت نباشه چن تا مرد گنده بیآن بزننت چه کار می‌کنی؟
و دختر با جواب: تصور هم نمی‌کنم. زد زیر گریه.

یا اماما آیا کسی که می‌گفت: ما می‌دانیم کی شهید شده‌اید ولی نمی‌دانیم تولدتان کی است؟
راست می‌گفت؟ نمی‌دانیم؟!

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 60

کمی جنبه باید داشت.

ادامه مطلب برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]

صفحه‌ی 59

بای بای.

گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)