*/خالی کردنِ عقده یا شرح ناقص قضایا یا به دنبال نشانهها یا یه هم چه چیزهایی/*
" این روزها دیگر خودم را هم از یاد بردهام، بیرمق ماندهام. ماندهام و سر میدهم به خواست دیگران، به خواست خدا، به خواست زندهگی. افسار را شل کردهام که برود این اسب چموش، هرکجا که میخواهد. که اصلن من راه بلد نبوده و نیستم. فقط به سمت نشانهها کشانده میشدم شاید. نشانههایی که آنها هم کم رمق شدهاند دیگر برایم. "
دیگه بیخیال زندگی شدم. این که دارم میشم شبیه یه آدم دیونه بارم خیلی عذاب آوره!این که تنبل شدم و درس نمیخونم و عینهو دیوونهها فقط و فقط و فقط دارم رفع تکلیف میکنم. این که زندگیم شبیه هم شده و این که دیـونه باشی خیلی عذاب آوره!