" این روزها دیگر خودم را هم از یاد بردهام، بیرمق ماندهام. ماندهام و سر میدهم به خواست دیگران، به خواست خدا، به خواست زندهگی. افسار را شل کردهام که برود این اسب چموش، هرکجا که میخواهد. که اصلن من راه بلد نبوده و نیستم. فقط به سمت نشانهها کشانده میشدم شاید. نشانههایی که آنها هم کم رمق شدهاند دیگر برایم. "
*/ای ساربان/*
*/خستهگی/*
به نام خدا.
سلام. خستهگی و دلزدهگی یعنی کار جز، گوش کردن به موزیک نداشته باشی!
*/گفتم، بدوم/*