/...من از تاب بازی میترسیدم. تا آنجا که یادم هست، ترسم از آنجا شروع شد که با پدر رفته بودیم به پارک نزدیک خانهیمان – آن زمانها! - پدرم گفت که برویم خانه و من که هنوز از تاب پایین نیامده و تاب هنوز نهایستاده تالاپی از روی تاب میافتم به پایین و گریه زاااری.../