به نام اعظم او...
ولادت حضرت مهدی مبارک.
خب بالاخره الان نظر منم عوض شد در رابطه با این که از قبل نوشتن خوب نیست و بهتره که در وقتی که امکانش هست بنویسم و وقتی که نیست از قبل آماده نکرده باشم برای همین باید در این جارو تخته کنم برای همینم یه قفل نو براش خریدم تا آقا هکره این ورها نیاد اگه هم بیاد قفلم نو محکم باشه که نتونه بازش کنه خب بگذریم من یه نطق کوچولو در رابطه با عینک و بعد از اون یه نطق کوچولو دیگه در باب سفرمون کنم و بعدش خداحافظی تا 12 مرداد، آخه من از 12 مرداد یه مطلب از پیش آماده دارم چیز بیشتری دربارش نمیتونم بگم جز این که وبلاگ من توی آبدیت شده ها نمیره پس خودتون بیان.
حالا بریم سر وقت نطق های کوچولوم :
من یه آدم عینکیام که چون عینکم شیشهش شیکسته و کسی به فکرش نیست، خب نمیزنم. ولی همیشه همراه خودم میبرم خدا رو چه دیدی شاید لازم شد. مهدی خوندن تموم کتابها و مجلههاش رو آزاد کرده ولی به شرط چاقو، نه به شرط عینک که منم مجبورم و میزنم تازه آخرین باری که رفتیم سینما من رو مجبور کرد که عینک بزنم عجب گیری این عینک برای من!!!
خب عینک نزدن من دلایل دیگهای هم داره که فک کنم خودتون حدس بزنین تازه اگه عینکی باشین میفهمین که چه توهینهایی به عینکیها میشه! (البته در صورت کوچولو بودن!!!)
نطق دوم:
بابام جدیدن یه جیپ پاژن خریده که اگه نمیدونین چه شکلی تو گوگل جستجو کنین تا بفهمین چه خوشگله و ما با این ماشین میخوایم بریم پرچکوه جای شما خالی خیلی خوش میگذره و در آخر از اونهایی که وقتشون رو برای این وبلاگ تلف کردن و خوششون نیومد معذرت میخوام نارحتم دارم میرم اما چه فایده؟ کاش اون جاهم اینترنت داشت، کاش، کاش، ای کاش و ....
راستی یه سوال نظرتون درباره این وبلاگ چیه؟؟؟
12 مرداد یادتو نره...
خدا حافظ من مثله ابرها بیخداحافظی نمیرم!
چهارشنبه ۱۴ تیر ۹۱
برایم شعر خواهی خواند؟ [ ۵ ]