صفحه‌ی 211

*/حس و حالِ نوشتن/*

"الف.

سلام.
  قدیم اسم‌ش را گذاشته بودم "جو‌گیری نوشتاری!" قدیم که می‌گویم، منظورم دو-سه هفته پیش‌ است! فی‌البداهه نوشته بودم‌ش! بعد هم نظر میم را در موردش‌ پرسیدم. متن کوتاهی بود. به میم گفته بودم که نمی‌دانم چه‌ کارش کنم! گفت درموردش سوال بپرس و در نهایت آرزو موفّقیت برای خواننده‌گان عزیز داشته باش. گفت که خودش وقتی متنی را از نظر خودش کامل نمی‌بیند، مدتی برای تحقیق صبر می‌کند. من نیز صبر پیشه کردم! برای این که آن متن کوتاه را دوست نداشتم. حالا که فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که شاید کمی در مورد اسم‌ش تندروی کرده‌ بودم. این مدت گذشت و من هم‌این "جو‌گیری نوشتاری" را از دست دادم. وقتی دوباره به دست‌ش آوردم، اسم‌ش را عوض کردم که وجدان‌م راحت شود، شاید!
  حالا اسم‌ش را گذاشته‌ام "حس و حال نوشتن". حس و حالِ نوشتن یک طیف* از حس‌ست که از نزدیک به صفرِ رقیق شروع می‌شود تا خیلی خیلی غلیظ و  فرد در هر زمان و مکانی که حضور دارد، با توجه به مجموعه اتفاقاتی که رخ داده، می‌دهد و خواهد داد در بخشی از این طیف قرار دارد! این که در کجای این طیف قرار داریم بسته به بی‌نهایت عوامل دور و بر و درون‌مان است که بر هم‌این اساس غیر قابل پیش‌بینی‌ست! هر چند می‌توان نمودار نسبی‌ای به دست آورد ولی خب مسئله این‌جاست که خودِ حس و حالِ نوشتن که اصلن واحد اندازه‌گیری ندارد و اگر هم داشته باشد، توسط دیگران قابل اندازه‌گیری نیست، و تنها خودِ فرد دارای حس می‌تواند بگوید چند کاسه حس و حال نوشتن دارد، اگر که واحد اندازه‌گیریِ حس و حال نوشتن کاسه باشد!!!
  توی آن متن قدیمی که خرده‌ای بیش نبود، عاقلانه‌تر رفتار کرده‌بودم و ابتدا به تعریف هم‌آن طیف پرداخته بودم که اصلن چه هست! اما بسته به این که چند مَردِ یا چند زنِ نویسنده بوده‌اید و هستید خودتان احتمالن درک کرده‌اید که چیست!
  اگر بخواهیم درست و دقیق‌ش را حساب کنیم، باید بگویم که بسته به "حس و حالِ نوشتن" کمیت و کیفیت نوشته‌های شما قابل پیش‌رفت یا پس‌رفت است! حس و حال نوشتن من در این مدت که ننوشته‌ام تقریبن به مقدار نزدیک به صفر رسید و کم‌کم نسبت به آن غلیظ‌تر شد! اما با این‌حال باز هم رقیق بود! رقیق بود که من این چند روز دیگر هم با این که حس و حال نوشتن داشم و هم موضوع، ولی ننوشته‌ام!
  گاهی آدم می‌خواهد بنویسد و موضوع هم دارد که بنویسد، ولی حس و حال‌ش را ندارد! این می‌شود که زل می‌زند به صفحه‌ی سفید پست جدید! آدم حتا هنگامی‌که دوزِ پایینِ حس و حال نوشتن را هم که داشته باشد دیگر دنبال موضوع نیست، دنبال کاغذ و خودکار است، فقط!
  در این‌جا بد نیست اشاره‌ای هم بکنم بر این که چرا حس و حال نوشتن صفر نداریم. حس و حال نوشتنِ صفر یعنی خاموشیِ نوشتاری! ممکن است کسانی که تازه به نوشتن رو آورده‌اند دچار خاموشی نوشتاری شوند، مثلِ قبل‌شان! اما بعیدست شخصی که مدتی مدید می‌نویسد به خاموشی نوشتاری برود.
  اما چه کنیم که همیشه دوزِ حس و حال نوشتن‌مان بالا باشد، نوشتن و نوشتن! البته روی کاغذ نوشتن تاثیر به سزاتری دارد! اگر هم‌اکنون حس و حال نوشتن ندارید مدت صبر پیشه کرده و به خودتان استراحت دهید، اگر دیدید که روز به روز از میل‌تان کم می‌شود به نوشتن، دست بجنبانید، و به صورتِ اجباری شروع کنید به نوشتن که دارید خاموش می‌شوید! اما مواظب باشید، این قوه‌ی حس و حالِ نوشتن گاهی این‌قدر بالا می‌رود که خالی نبودنِ عریضه را بی‌خیال شده و می‌خواهید جایی عاری از نوشته در جهان باقی نگذارید! عینِ فردِ من که بی‌خیال این نوشته نمی‌شوم! در این زمان فقط خسته‌گی می‌تواند جلوی‌ نوشتن‌تان را بگیرد، اما باز هم بی‌تاب نوشتن هستید... !

*سر کلمه‌ی طیف مسئله‌ای پیش آمد که بر آمدم برای توضیح! منظور از طیف در این این‌جا طیف رنگی‌ست! اما با این تفاوت که فقط و فقط مربوط به یک رنگِ خاص می‌شود! مثلن طیف روشنی تا تیره‌گی رنگ قرمز!

+ می‌خواستم بعد از چندی، حال و روزم را توی این مدت بگویم، اما دیگر عریضه جای خالی ندارد!
+ با تشکر از میم گرامی، آرزوی موفّقیت دارم برای خواننده‌گان محترم!
"
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲۵ ]
Mr. Moradi
۳۰ بهمن ۲۲:۲۱
:)

پاسخ :

سلام.

:)
علی محمدرضایی
۰۱ اسفند ۱۶:۱۵
.........

پاسخ :

سلام.

من مجبورم که بپرسم هدف‌ت ازگذاشتن نه تا نقظه اون هم به‌دون فاصله و نقطه چیه؟
parisa .A
۰۱ اسفند ۲۰:۱۸
کاااااااااااملا درکت میکنم !
ولا غیر (:

پاسخ :

سلام... .
طاها مهاجر
۰۱ اسفند ۲۲:۵۹
دچار خاموشی نوشتاری شده ام :(

پاسخ :

سلام.

جدی؟؟؟

بنویس! موضوع هم‌ به‌ت می‌دم، ولی بنویس!! موضوع "از نظر من چرا محمدجواد حیدری پرچکوهی سلام می‌کند؟" 

درسته سوء استفاده‌س ولی کارش دارم! :دی
طاها مهاجر
۰۱ اسفند ۲۳:۲۱
مشکل از جای دیگه ست!
نوشتن ، فکر می خواد .
لازمه فکر کردن ، داشتن ذهن آروم و وقت فراوونه .
دانش آموری که روزانه به طور متوسط باید پنج ساعت درس بخونه (!) زمانی برای فکر کردن و نوشتن نداره .
بالطبع همه زندگی اش می شه همین خزعبلات درسی ، که 99 درصدش هیچ جا کاربردی نداره !

پاسخ :

با این اوصاف من که می‌گم ترک تحصیل کن، به‌تره!

:/
طاها مهاجر
۰۱ اسفند ۲۳:۳۱
دو نقطه دی

پاسخ :

نه جدی فرمودم!

  من الان مدرسه که می‌رم دقیقن هر چی که یاد می‌گیرم به دردم می‌خوره! درسته همه‌ش نه، ولی این همه‌ش نه 99 درصد نیست! فوق‌ش سی‌و پنج درصده! بقیه‌ش همه‌ش به دردم می‌خوره! و در ضمن، خودم هم به خاطر اون سی‌ و پنج جر نمی‌دم که روزی پنج ساعت درس بخونم! هر چند بابت هم‌این هم معدل شده هیژده و یازده صدم! ولی من راضی‌م!!! تازه قبول دارم که از وقت‌م هم خوب استفاده نمی‌کنم!
  اما شما، روزی چند ساعت مدرسه‌ای؟ (اصلن مدرسه‌ای؟) نمی‌دونم  ولی می‌گیم شیش ساعت! اصلن ول‌ش کن این محاسبات مسخره رو! اگه نوشتن برات مهم باشه، می‌تونی دو ساعت از اوقات فراغت‌ت رو بزنی (به جای این که بیای وب من رو بخونی!) که تازه یه ساعت‌ش هرچی مشغله داری خالی کنی از ذهن‌ت برای یک ساعت نوشتن! تازه یک ساعت نوشتنِ ناخالص! ولی همون نوشتن ناخالص صد برابر می‌ارزه به ننوشتن! تازه گفتم اگه نوشتن برات مهم باشه! اگه مهم باشه اصلن اون دو ساعت اوقات فراغت‌ت رو بی‌خیال! مثه یه مرد حداقل، توجه کن حداقل می‌تونی یه ساعت از وقتِ خوابِ شاید مثلن پنج ساعت‌ت بزنی که نیم ساعت تمرکز کنی، نیم ساعت دو خط بنویسی! باز هم می‌گم اگر نوشتن مهم باشد برای‌ت!
  بعله آقا آدم به خاطر چیزی که براش ارزش قائله باید سختی بکشه برادر من!

+این قدر خوش‌حال‌م که به‌م نمی‌گی اخوی، اخوی!!!
طاها مهاجر
۰۲ اسفند ۰۰:۰۹
فکر می کردم توی این چند وقت شناخته باشی ام !
فکر می کردم متوجه شدی که نوشتن ، بعد از مطالعه، داری بیشترین اولویت توی کارهامه .
محاسبات خوبن اتفاقا !
هشت ساعت مدرسه !
پنج ساعت درس روزانه !
هفت ساعت خواب شبانه !
به طور میانگین دو ساعت در هفته فعالیت های فوق برنامه (المپیاد و کوفت و زهر مار! )
می مونه دو ساعت !
این دو ساعت عموما ، دقیقا دو ساعت پایانی شب ، قبل از استراحت شبانه ست !
یعنی بعد از یک روز کاری !
دو ساعتی که هم باید کنار خانواده باشی تا بدونن که خدای نکرده رحمت خدا نرفتی !
دو ساعتی که حدود چهل و پنج دقیقه ش برای شام می ره !
دو ساعتی که نهایت استفاده ای که میشه ازش کرد ، مطالعه ست !
اون هم نه مطالعه سنگین!
مطالعه سنگین نیاز به ذهن باز داره و اون موقع شب ،ذهن بسته تر و خشک تر و سرد تر از اونیه که بتونه چیزیو تو خودش بپرورونه و تو ناخوداگاه ، روی کاغذ بیاری و بعد از کسری از ثانیه ،توی وبلاگت باشه !
راجع به اوقات فراقت هم حرفی ندارم . مدتهاست همچین چیزی وجود نداره برام !
........
+ اخوی چه مشکلی داشت مگه اخوی؟

پاسخ :

  توی کودوم چند وقت؟ توی این چند وقتی که ننوشتی آیا؟ توی این چند وقت من فقط آرشیو وب بلاگ‌فات رو خوندم! و البته صد در صد قبول دارم که آدمی که مطالعه و نوشتن براش اولویت نداشته باشه به این خوبی نمی‌نویسه! ولی من این رو گفتم که ناراحت بشی! و مثل معمول‌ت پیش نری! ببین درسته که معمول‌ت خوبه و درست! ولی همیشه می‌شه یک نامعمول به‌تر داشته باشه!
  باشه! گیریم که برنامه چنین خفه‌ن (می‌گم گیریم چون باورم نمی‌شه کسی زنده ازش بیرون بیاد!) ولی باز هم می‌گم (عینِ خر زبون نفهم!) آدم اگه نوشتن یا اصلن هر چیزِ دیگه‌ای براش مهم باشه می‌تونه یک ساعت از خواب‌ش رو به‌ش بده! حالا شب نه خسته‌ای، کسلی، کوفتی‌ باشه! صبح یک ساعت زودتر بیدار باش بده! باز هم اول‌ش خسته‌ای، کسلی، کوفتی درست ولی با کمی استقامت، خواب‌ت می‌شه شیش ساعت و تو یک رو می‌تونی به کار مهم بپردازی!
  می‌گم برات مهم نیست تا ناراحت بشی، می‌گم ناراحت بشی چون باید بشی، می‌گم باید بشی چون به‌ش نیاز داری، می‌گم به‌ش نیاز داری چون فکر می‌کنی برات مهمه، می‌گم فکر می‌کنی برات مهمه، چون برات مهم نیست! چرا مهم نیست؟ چون مهمه! ولی مهمِ درجه هفتم! مهمی که درس و خواب و بودن در کنار خانواده‌ و مدرسه و المپیاد رو به‌ش ترجیح می‌دی! به‌ش ترجیح می‌دی چون برنامه‌ت این‌جوریه! نمی‌خوام بگم غلطه! خودت فهمیده‌تری! دارم شاید بگی مهمه ولی نیست! اگه مهمه، مهم درجه شیش و هفتِ! پس مهم نیست! اگه خواستی بگی مهمه، بگو مهمِ درجه هفت و شیشِ! برای هم‌این براش وقت ندارم! 
تاحالا کارات رو درجه‌بندی کردی! مثلن مدرسه 1 درس 2 خواب 3 المپیاد و فوق برنامه 4 و خانواده 5 !

اگه نوشتن برات مهمِه و نمی‌خوای مهمِ درجه 6 باشه، بکن‌ش مهم درجه 3.2 مثلن! پی‌وندش بده به یکی از اینا که یک‌م حق‌ش رو بخوره!!

+فراغت برادر، نه فراقت!!!
+یه‌جوریه! نمی‌دونم چرا ولی یه جوریه اخوی!
طاها مهاجر
۰۲ اسفند ۰۰:۱۱
و البته فراغت درسته :/

پاسخ :

نمی‌گفتی هم ایرادی نمی‌گرفتم! ;))))
علی محمدرضایی
۰۲ اسفند ۱۵:۵۸
هدف خاصی ازگذاشتن 9 نقطه بدون فاصله هیچی نیست.
فقط میخوام بگم پستت خیلی حوصله سر بر بود و منم وسطش ولش کردم.
همین.

پاسخ :

مگه من مجبورت کردم بخونی که می‌گی حوصله سر بر بود؟
در ثانی شمایی که کامل نخوندی و نظر خاصی هم نداری کامنت نذار!
اگه داری، مثلن می‌خوای بگی حوصله سر بر بود، بگو حوصله سر بر بود!
لازم توی لفافه نگی، اون‌م به من! منی که خودت می‌دونی چه قدر رک‌م!
طاها مهاجر
۰۳ اسفند ۰۱:۱۵
اصلا و اساسا نمی فهممت!
من و ده تا از هم کلاسی هام این برنامه رو داریم و حمدا لله تا حالا زنده ایم . بعدش بماند برای بعدش!
در ثانی ؛ توی زندگی یک سری چیزها باید فدای چیزهای دیگه بشن ! هر چه قدر هم عزیز باشن ! هر چه قدر هم مهم باشن ، هر چه قدر هم در درجه اول اهمیت باشن .
باید فدا کرد !
چرا ؟
چون باید زندگی کرد!
چون نوشتن وبلاگ نون و آب نمی شه !
به قول آنتوان دوسنت اگزوپری ، دارم شبیه آدم بزرگ ها حرف می زنم !
خودم هم از این قضیه متنفرم !
ناراحتم !
اما زندگی باید کرد !
توی دنیایی که کسی اهمیت نمی ده شما شیش سال، ده سال ، دوازده سال هر چند سال ، صاحب وبلاگ بودی و الحق مطالب خوبی نوشتی (این قسمت که الحق مطالب خوبی نوشتی مخصوص خودته :) )
اهمیت می دن که رتبه کنکورت چند شده !
اهمیت می دن که مدرکت از کدوم دانشگاهه!
می دونم معیارای مزخرفیه !
مزخرف محض!
اما جامعه اینه!
خواه یا ناخواه باید بهش تن داد !
(مطلب بعدی وبلاگم راجع به همین آدم بزرگها خواهد بود !)

پاسخ :

سرِ این می‌گی نمی‌فهمم‌ت که می‌گم نمی‌شه زنده موند یا درمورد بقیه جواب کامنت؟؟

می‌گم... خیلی می‌گم می‌گم راه انداختم! 

خب با این حرف‌هایی که زدی تو حرف مردم و زنده‌گی با آدم بزرگ‌ها برات مهم‌تر از آرمان‌های خودته! نمی‌دونم چرا قبول نمی‌کنی! مثلن اگه کسی چیزی براش مهم باشه، مثل تارکان دنیا می‌شه! قبول کن دیگه! 

مثلن داعش حرفِ مردم براش مهم نیست که هم‌این‌جور سر می‌بره!!! خب درست یه پشتوانه‌ای هم داره که پشت‌ش به اون گرمِ! ولی خیلی‌ها هم بودن که به‌دون پشتوانه رفتن جلو و چیزی که می‌خواستن شدن! یا یه‌جور دیگه ببینیم، داعش دوست داره مردم ازش بدشون بیاد! مثلن با حرف مردم، توی به جای این که بخوای مردم به‌ت بگن دکتر نا موفقیه، بگن نویسنده‌ی خوبیه! 

رک به‌ت بگم، همه‌چیز اول‌ش مهمه، بعد فراموش می‌شه، یادت باشه! مگه این که باز هم تغییر کنه! نمی‌دونم در موردِ این همه آدمِ مشهور می‌گن درس ول کرد و زنده‌گی رو تغییر داد، خب اون زمان که درس رو ول کرد معلومه که خیلی حرف از مردم خورد، ولی الان که نمی‌گن کاش می‌رفت دانش گاه و فلان کار خوب رو نمی‌کرد که می‌گن؟

نمی‌دونم حرفام شبیه کودوم مکتبِ ایسم داره! ولی خب چه قبول کنی چه نکنی اگه بخوای به خاطر مردم برای خودت زندان درست کنی بدبخت می‌شی! پیش‌نهاد می‌شود که کتاب امکانِ علی سخاوتی رو بخونی!(البته طبق برنامه که نمی‌شه!) عیب‌های همون دانش‌گاه رو می‌گه که برای همه مهم ولی هیچ‌کس این عیب‌ها رو نمی‌بینه! و هم‌این‌طور می‌گه که چطور می‌تونی با آرمان‌‌های خودت پیش بری! ولی همون‌طور که توی خود کتاب اومده نمی‌گه دانش‌گاه نرو، ولی می‌گه می‌تونی طبق آرمان‌هات هم پیش بری! این یه نمونه‌ی ساده‌ست! ولی خب تو نباید این قدر به فکر حرفِ مردم باشی که خودت یادت بره که پسر!این قدر دوست دارم الان یه چوب داشتم می‌افتادم دنبال‌ت، آخه نمی‌فهمم چرا با فهمیدن مقابله می‌کنی؟

یه چیزی می‌گم قشنگ به‌ت بر بخوره! "هر چه قدر هم عزیز باشن ! هر چه قدر هم مهم باشن ، هر چه قدر هم در درجه اول اهمیت باشن ." تو مرگ خانواده‌ت رو هم به خاطر حرف مردم می‌پذیری؟ ببین بعضی چیزا می‌تونن این‌قدر عزیز باشن که به خاطرش از خرف مردم و زنده‌گی خوب دست‌کشید! ok؟

و در نهایت هم یه بغل محکم می‌کردم‌ت اگه بودی!
دثیلر
۰۳ اسفند ۱۵:۴۶
رفیق
سبک نگارشت پدر آدمو در میاره :|

پاسخ :

سلام.

عجب... .

اذیت می‌شی نخون!
فاطمه .ح
۰۳ اسفند ۲۰:۵۸
عجب روشنگری ای کردی برای اون کلمه ی "طیف" :/
جالب بود ولی این کارت.
خیلی برام خوشحال کننده ست که درصد استفاده کردن مطالبی که تو مدرسه یاد میگیری، 75 درصده !!

پاسخ :

سلام.

آخه میم که خوند گفت یه جوریه، من‌م کاری کردم یه جوری نباشه!

75 درصد رو از کجا آوردی؟ شاید صد درصدِ!!! 
طاها مهاجر
۰۴ اسفند ۰۰:۱۳
اصلا و اساسا فکر می کنم درک نمی کنی چی می گم !
و یا خب شاید هم خود به غفلت زنی یا یه همچین چیزیه !
حرف مردم ؟!
من گفتم برای حرف مردم زندگی می کنم؟
از کدوم قسمتش همچین برداشتی کردی ؟ مزخرف ترین برداشت ممکن...!
این که زندگی باید کرد ، نه بخاطر حرفهای مردم !
بخاطر معیشت زندگانی !
تارک دنیا شدن از من و تو بر نمیاد برادر من !
مطمئن باش !
راجع به مقابله با فهمیدن هم یه نکته :
اصلا و اساسا فکر می کنم نه من می فهممت، نه تو می فهمی ام!

پاسخ :

فکر کنم منظورت این بوده که برای ادامه‌ی حیات نیازمندِ اینی که کاری رو که دوست نداری بکنی و کاری که دوست نداری بکنی؟ درسته؟ 



مسئله اینه که هم من و هم تو می‌خوایم حرف خودمون رو اثبات کنیم و خب اثبات کردن اون هم با نوشته یکی از سخت‌ترین کارهاست! آدمی همیشه می‌خواسته که نوشته‌هاش رو طوری بنویسه که بقیه همون چیزی رو که خودش می‌فهمه بفهمن، اما خیلی سخته! به هم‌این خاطر من به خاطر نفهمی‌م معذرت می‌خوام! اما من تلاش این بود که بگم اگه بخوای، صد درصد می‌تونی! مطمئن باش! 
طاها مهاجر
۰۴ اسفند ۰۰:۱۶
و خب من همیشه با برخوردهای قهری و فیزیکی مخالف بوده م !
اما احساس می کنم برای تو هیچ روش دیگه کارگر نیست که نیست !

پاسخ :

قهر؟
به نظرم بد شوخی می‌کنی، خیلی بد! این‌قدر بد که لب‌خندم پاک نمی‌شه! اون‌قدر بد که من رو برد به چند سالِ قبل و چندین تجربه‌ی بدِ قهر و دوری!

به‌ نظرم خیلی نامردیه! خیلی نامردیه که وقتی زورت نمی‌رسه یکی رو درست کنی، دیگه تحمل‌ش نمی‌کنی و دوری!

این‌قدر بد شوخی می‌کنی که اشک تو چشمام جمع شد!
parisa .A
۰۴ اسفند ۱۵:۰۸
تاثیری ام داره انقد سلام میکنی؟

پاسخ :

قراره توضیح بدم :دی
فاطمه
۰۴ اسفند ۱۵:۳۴
75 رو از اونجایی اوردم که در جواب طاها گفتی، فوق فوقش 35 درصد مطالب بدردت نمیخوره !!

پاسخ :

اون می‌شه 65 ها!!!
علی محمدرضایی
۰۴ اسفند ۱۵:۳۵
من سبکم این است دیگر
بلدم نیستم داخلِ فلافل حرف بزنم

پاسخ :

بلد نیستی و نه تا نقطه‌ی به‌دون فاصله می‌ذاری؟

اتفاقن بلدی که!
طاها مهاجر
۰۴ اسفند ۱۵:۴۳
برخورد قهری ، یعنی برخورد همراه با پرخاش !
وگرنه دوست دیوونه وبلاگ نویسی مثل تو رو کی ول می کنه :)

پاسخ :

:(
فاطمه .ح
۰۴ اسفند ۱۶:۰۲
:|:|:| راست میگی :|:|
به گمونم اون 75درصد رو با اون75ی که توی جزوه ی ژنتیکم بود و امتحان دارمش قاطی کردم :/ -_-

پاسخ :

:)))
علی محمدرضایی
۰۵ اسفند ۱۵:۴۵
خودت میفهمی چی میگی ازیه طرف میگی داخل فلافل حرف بزن ومن میگم داخل فلافل حرف زدن روبلدنیستم وآنوقت میگویی نه تا نقطه داخل فلافل حرف زدنه.
آخرمن چه کنم؟

پاسخ :

ببخشید، اشتباه از من بود، "نگی" رو نوشتم "بگی"!

به هر حال تو می‌گی داخل لفاله حرف زدن رو بلد نیستی، ولی داخل لفافه حرف می‌زنی و نه‌تا نقطه گذاشتن به‌دون فاصله توی لفافه‌س!
Haze .W
۰۶ اسفند ۱۶:۳۴
همین دیگه :(
پنج شیش خط بیشتر نمتونم :/

پاسخ :

سلام.

چی شده؟

آقا من رو گیج نکنید!

این اکانت مالِ جیم دثیلرِ آیا؟

پنج شیش خط بیش‌تر نمی‌تونی چی؟
Haze .W
۰۷ اسفند ۰۱:۲۴
عاره حوصله نداشتم با دثیلر نظر گذاشتم :|

پاسخ :

:))
Haze .W
۰۷ اسفند ۰۱:۲۷
عاقا من بیخیاله پستایی میشم که نمتونم بخونم
عاره. الان ک فکرشو میکنم خیلی جالب نبود که بگم نگارشت فلانه.

ببخشید ؛)

پاسخ :

البته تقصیر منه و ببخشید!

ولی من هنوز در این موندم چیزی که داری خلق می‌کنی باید به سلیقه خودت باشه یا خواستاران‌ش!
Haze .W
۰۷ اسفند ۱۵:۰۷
این به خودت مربوطه :)

من به خاطر همین معضل، دو تا وب دارم! یکی واسه خودم، یکی عم واسه ارتباط با بقیه :| :)

(البته بغیر از این یکی! این واسه ارتباط بهتر با اعضاء بیان هست! )

پاسخ :

:))
فـ . میم
۲۸ شهریور ۱۰:۴۷
نظرات قابل تامل‌اند چه قدر، همان‌طور که پست هم!
میما، به گمونم این چند پست آخری که خوندم همون نقطه‌‌هایی‌ان که سیر نوشتنت خیلی منطقی‌تر می‌شه، حتی پاسخ به نظرات. من دنبال این نقطه‌هه بودم و حتی خوشحال می‌شم اگه فکر کنی ببینی علتش یادت میاد؟ علت این انقلابکه؟

پاسخ :

سلام...
علت‌ش شاید این بود که رفته بودم سمت علاقه‌م و از طرفی ذهن‌م مثل سال قبل‌ش به شدت با خزئبلات درسی پر نشده بوده. به نسبت شادتر بودم و نمی‌دونم... چیز دیگری یادم نمی‌آد از اون موقع!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)