صفحه‌ی 269 - بنگر به تن روشن‌م!

الف.
 سلام...
  گاهی وقتام یه خواسته‌ای هست که کاش آدم وقتی حال‌ش بده، بشه گاو پیشونی سفید... یه کاتالوگ هم توی صندلیِ عقب‌ش باشه که در چنین مواقعی که حال طرف به اندازه‌ی کافی به غایت گند خورده هست... دیگه به‌ش پند و نصیحت نگین، کار نباشین براش، خروس نباشین از صب بخونین، دستور ندین، حقیقت جامعه بیان نکنین، صدای زنگ در و تله‌فون نباشید... باشید و نباشید. چون توی این وضعیت کنونی، اگه گاو پیشونی سفید فوق رو خود به خود رها کنی، خودش می‌میره... شما تو این وضعیت فقط حال‌ش رو تشدید می‌کنید.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۲ ]

صفحه‌ی 268 - خوبی‌های خواب‌هایی که نصفه شب یادت می‌آید که نصف شب دیده بودی یحتمل!

الف.
 سلام.
  این‌قدر تو حال خرابی‌هام می‌شینم وب‌لاگ‌های روزانه‌نویس می‌خونم که بعدش از خودم می‌پرسم خب تو چرا روزانه نمی‌نویسی آخه عزیزکِ من؟!

  بابابزرگ از من خوش‌حال بود... نمی‌دونم چرا امّا از من خوش‌حال بود... همون بابابزرگی که ندیدم از کسی خوش‌حال باشه... توی خونه‌ش که خونه‌ش نبود اعلام کردم که دارم می‌رم... گفت صبر کن می‌خوام یه هدیه به‌ت بدم... من روی شیروانی بودم و روی دیوار حیاط خونه‌اش... که حدودن خونه‌ش بود... اون هم روی دیوار بود؟... یک ساعت مچیِ قرمز رنگ رو روی کف دو دست‌ش آورد سمت‌م... که بعدن که نتیجه‌دار شد، برای نتیجه‌ش باشه!! امّا به من گفت برای نوه‌م... امّا من در خواب حس کردم که نوه‌ش نیستم لابد... که تصوّرم این بود که ساعت رو باید به فرزندی در آینده‌های دور بدم... همه‌چیز، هم‌این‌قدر، گیج کننده!
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۴ ]
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)