الف.
سلام.
1.
داشتم تو خیابون برای خودم میخوندم که دو نفر از کنارم رد شدن، شندیم که یکیشون به اون یکی حق به جانب گفت: دیدی اینم میخونه؟ مگه نباید خوند؟؟؟ چرا؟؟؟
2.
روز به روز آمار کتابایی که ازم درخواست میکنن بخونم داره زیادتر میشه! یکی میگه بوفِ کور، یکی میگه عکاسی مستند، یکی میگه مبانی هنرهای تجسمی، اون یکی میگه خاطراتِ صد در صد واقعیِ یک سرخپوست نیمهوقت! خیلی وقت بود میخواستم دربارهی کتاب بنویسم، اما متنهای خوبی از کار در نمیاومد! کتاب موجودیست به شدت دوست داشتنی، که بخری خوشحالی، نخری افسرده، بخوانی پر از انرژی و در فکر و نخوانی، خیلی خری! معلم عکاسیمون میگفت که استادشون میگفته: اونی که کتاب قرض بده خیلی خره، و اونی که کتاب قرض گرفته رو پس بده خیلی خرتر! خوشم اومد از این جمله! خیلی دوست داشتنی! داستان زنده به گور صادق هدایت خیلی دوستتر داشتم!
3.
سه روز است که مغزم میگوید تو در یک تنبلخانه داری درس میخوانی، مرد باش و عینِ مرد درس بخوان و پوز همهیشان را به خاک بمال!
4.
دنبال رویایی باش که مثل هوایی برای نفس کشیدن باشه و تا آخرین لحظهی زندهگی سودمند، نه مثل عطری که تابیدنش مشامت رو برای لحظاتی کوتاه پر کنه. اما تاثیر و رضایت و موندگاری رو تو زندهگیت به جا نذاره.
چنانچه بخواهید چیزی را باور کنید اول باید باور آن را در خودتان به وجود آورید. (ژوزف مورفی)
جملاتی که از لای جیبرگهای خام بیرون کشیدم! قشنگ بود، ولی آیا عطر میتابه؟ و ژوزف مورفی کی هست اصلن؟
5.
اینتراستلار، بینظیره!
:)