صفحه‌ی ۳۶۱ - وحشت

الف

شروع سال قبلی برای خودم هیچ‌چیزی ننوشتم. اصلن نفهمیدم که چه‌طور آغاز شد. روزهای سختی را پشت سر گذرانده بودم و خیلی سخت بود. و بعد سال سخت‌تری هم شروع شد. چند روز گذشته به این روزهای رفته‌ام و برنامه‌های پیش‌رو فکر می‌کردم. من هیچ‌وقت آدم برنامه‌ریزی نبود و هیچ‌وقت دقیق نتوانسته‌ام پیش بروم. اخیرن در جلسات تراپی‌م فهمیدم که خیلی فکر می‌کنم، اما در نهایت به حرف ناخودآگاه تربیت‌نشده‌ام عمل می‌کنم. بی‌این‌که حتا حرف‌های‌ش را بشنوم. ناخودآگاه مضطربی که خیلی اوقات تصمیمات خوبی برای‌م در نظر ندارد. ناخودآگاهی خسته و درمانده.

شاید برای مرور باید از پاییز و زمستان چهارصد‌ و دو شروع کنم. اوج درمانده‌گی‌ای که به ترک خانه و سعی در زنده‌گی مستقل آغاز شد. روزهایی با فشار کاری زیاد و زنده‌گی نکردن. توجه نکردن به حال خودم برای مدتی چندماهه منجر به این شد که بعدش با سر بخورم زمین. برنامه‌ای برای بعدش نداشتم. داشتم ولی فقط فکری بود که نمی‌دانستم چه‌طور باید عملی‌اش کنم. می‌خواستم خسته‌گی در کنم. اما این خسته‌گی در نمی‌رفتم. وقتی از کار بیرون آمدم، دیگر درآمدی نداشتم. قرار شد مدتی کار نکنم. استراحت کنم و آرام شوم. امّا همین که کار نداشتم، همین که پول نداشتم بیش‌تر ناآرام‌م می‌کرد و من رمقی برای پیش‌رفتن نداشتم. ایده‌ای نداشتم. شاید به خاطر این که تا این‌جای‌ش را به ناخودآگاه‌م سپرده بودم و حالا ناخودآگاه‌م خسته‌تر از آن بود که کاری بخواهد. تیمار می‌خواست. من تا هنوز هم بلدش نیستم. تیمار کردن خودم را بلد نیستم. سرد کردن بعد از ورزش را بلد نیستم.

ماه‌های بی‌پولی ادامه پیدا می‌کرد، می‌رفت و یکی دیگر می‌آمد و با بدبختی به سرمی‌شد. هیچ ایده‌ای نداشتم که چه کار باید بکنم. خسته بودم. خسته بودم. خسته بودم. خسته‌گی‌م درنمی‌رفت و اضطراب رو به افزونی بود. اضطراب اجاره خانه، پول خورد و خوراک، پول رسیده‌گی به گربه‌ها، پول زنده‌گی و گذراندن معمول با پارتنر. اضطراب‌های کوچک و بزرگ دیگری هم در این میان می‌آمد و می‌رفت. درمانده بودم. هم‌چنان که تا حالا هم اثرش را حس می‌کنم. می‌ترسیدم. می‌ترسم. زنده‌گی تنها از دور خیلی ساده‌تر و دوست‌داشتنی‌تر به نظر می‌رسید و حالا مایه‌ی آزارم شده بود. من فکر پل‌های برگشت را برای خودم شکسته بودم؛ با این حال به برگشت فکر می‌کردم. به برگشت به خیلی عقب‌تر. حتا نه پیش برادرم، که پیش پدر و مادرم. از طرفی ساکت شده بودم. خفه شده بودم و توان حرف زدن از یادم رفته بود. حمایتی اگر داشتم پارتنرم بود و برادرم. برای این دو هم به زور حرف زدم؛ اگر حرفی زده باشم!

همین حالا هم خیلی می‌ترسم. همین حالا با فکر به مشکلات بزرگ پیش‌رو و کوچک، با فکر بدهی‌ها، با فکر اجاره خانه‌ی این ماه. حتا هنوز هم خیلی دقیق نمی‌دانم که چه کار می‌خواهم بخورم. شاید ساده‌لوح بودم و لقمه‌ی بزرگ‌تر از دهن‌م برداشتم. نمی‌خواهم به عقب برگردم ولی در همین حالا هم مانده‌ام. وامانده‌ام. اوضاع برای‌م حتا پیچیده‌تر از آن شده که با فکر کردن به مرگ آرام بشوم.

این متن قرار بود طور دیگری پیش برود. اما انگار حرف‌های نگفته‌ای که نمی‌دانستم مهم‌تر از چیزهایی بود که می‌خواستم بگویم. احتمالن ترس‌های‌م بزرگ‌تر از امیدهایی‌ست که به سال جدید دارم. راست‌ش عین سگ می‌ترسم. هیچ اطمینانی ندارم. به هیچ‌چیز. و این من را می‌ترساند. اوضاع سیاسی کشور همان‌قدر که برای‌م جالب است، حال‌م را به هم می‌زند. بدبختی را با تمام وجود حس می‌کنم. قانون‌های بازی حتا، این‌جا قابل اتکا نیستند. زمین بازی در زلزله است. زنده‌گی من در زلزله است.

نه-ده سال‌م بود احتمالن. از خواب پریدم. زیر پتو عرق کرده بودم. پتو را که زدم کنار هوای سرد تن خیس‌م را یخ کرد. سکوت محض بود. نور خانه نزدیک سحر یا غروب بود. نمی‌فهمیدم. فقط کم بود. احتمالن هنوز خواندن ساعت را بلد نبودم یا شاید هم ساعت را دیدم و نمی‌فهمیدم این پنج و ششی که نشان می داد صبح است یا شب. هیچ‌کس در خانه نبود. توی حیاط سکوت بود. باغ پشت خانه سکوت بود. مگس پر نمی‌زد. آسمان ابری و بی‌هیچ نشانی از خورشیدی که دارد می‌رود و یا می‌خواهد بیاید. وحشت کرده بودم. کل محوطه‌ی باغ را گشتم و هیچ‌کس نبود. زمان انگار ایستاده بود. قبل‌ترش مهد که می‌رفتم، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم هیچ‌کس نبود. نه برادرم و نه مادرم. ترسیده بودم. در کوچه را باز کردم و پابرهنه تا خانه‌ی دوست‌م دویدم. زنگ‌شان را زدم، پرسیدم مادرم این‌جاست؟ جواب منفی بود. مادر دوست‌م گفت برو خانه، می‌آید. رفتم خانه، آمد. وحشت کرده‌ام؛ اطمینان مادر دوست‌م را می‌خواهم. کسی با اطمینان بگوید برو خانه و فقط منتظر بمان، آرامش می‌آید.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)