صفحه‌ی ۳۵۸ - همه‌گی تنهاییم!

دل‌م می‌خواهد که حرف بزنم و این معمولن کم‌تر پیش می‌آید. سرماخورده‌گی علنن تخت‌نشین‌م کرده و حال‌م نامساعد شده. نمی‌دانم دقیقن به چه علت تعداد بلایای جسمی‌ای که در این یک ماه اخیر بر سرم آمده این‌قدر زیاد و ادامه‌دار است. خسته شده‌ام. دی‌روز احساس تنهایی عجیبی در خانه می‌کردم که خیلی وقت بود نداشتم. نه تنهایی روحی. تنهایی‌ای که دل‌م می‌خواست کسی باشد و حرفی بزنیم و کاری بکنیم. نه این که کسی باشد دردهای‌م را بگویم حتا. صرفن کسی باشد. خسته و فرتوت شده‌ام. این مدت فکر می‌کنم که هیچ پیش‌رفت خاصی صورت نمی‌گیرد. به هرکسی که گفته‌ام مثل تراپیست‌م سعی کرده با برشمردن چند موفقیت ماله‌ای بکشد که نه رشدی بوده. اما حقیقت همان‌قدر حدودی که قبلن درد و فکر داشتم، هنوز هم دارم. سبک نشده‌ام به راستی. آن احساس تنهایی غیرعام بود که پیش‌تر گفتم... آن را هم دارم همیشه. و این خسته و آزرده‌ام می‌کند. اثبات این امر انگار برای دیگران غیرممکن نیست، ولی ساده هم نیست که بفهمند که من تمام تلاش‌م را کرده‌ام و تمام زورم را زده‌ام. خیلی اوقات هم دیگر مستأصل، نمی‌دانم که ض چه کار کنم. من همیشه نیاز به دین در آدمی‌زاد را فهمیده‌ام و هیچ‌وقت -ض گمان‌م- این نیاز را مسخره نکرده‌ام. برای همین موقعیت‌هاست. برای تنهایی عمیق آدم و درد بی‌انتها. برای خسته‌گی. برای ندانستن. برای پاسخ! حتا اگر کاملن احمقانه باشد. به هرحال پاسخی داشتن به‌تر از هیچ ندانستن است. و تا همیشه آدم منتظر خواهد بود. که بفهمد دیده و فهمیده می‌شود. که تنها نیست.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)