خستهام اما خوابم نمیبره، برای همین خواستم که با نوشتن مغزم رو خالی کنم شاید که فرجی شد. امروز صبح با صدای آلارم بیدار شدم و بعد ترق و تروق کوبیدن در و داد زدن مهدی سر وینسنت. نمیدونم چرا حس میکنم مهدی با من مشکل داره. حس میکنم هرجور رفتار کنم ازم راضی نیست و با میلش نیستم کلن و قبولم نداره. حس میکنم همیشه که رو مخشم. نمیدونم که حس درستیه یا نه اما چیزی که من دریافت میکنم این شکلیه. آخرش رابطهی ما دوتا خوب نشد. امیدوارم یه روزی این رو بخونی و بدونی که من هم دوست داشتم که رابطهی بهتری داشته باشیم اما هرجور که فکر میکنم انگار بدون من و کلن وجود من راحتتری. به هر حال پا شدم و منتظر زنگ صادق موندم و بعد زدم بیرون. پنج دقیقه پیاده نرفته بودم که پام به جدول گیر کرد و با زانو رفتم تو زمین. شلوارم پاره شد و بعدن دیدم که زانوم هم. تا حالا فکر نمیکردم که این نوشته رو بذارم توی کانال ولی خب حالا فکر میکنم که بد نباشه. محض خالی نبودن عریضه. اون وقتی که خوردم زمین به چند ماه قبل فکر کردم که بعد سالها رفته بودم دوستی رو ببینم و خوردم زمین و پیرهن قشنگم پاره شد. با خودم گفتم بار سومش کی میتونه باشه و بعد به این فکر کردم که آیا باید به چشم زخم باور داشته باشم یا چرت و پرته و این که انرژی منفی درنظرش بگیرم و اینا. رفتم کروسان و شیر کاکائو از مغازه گرفتم و بعد صادق رسید تا عقیق موزیک گوش دادیم و به رانندهها فحش. عقیق از صادق موزیک دزدی و یه چیزایی درمورد افافامپگ یاد گرفتم و با پستای هیسطوری ور رفتم. ناهار خودم هم نخورم، برنج و گوجهی مسعود خوردم و امیدوارم که غذا که تا شب بیرون بود خراب نشده باشه. عصر که خاموشی دادیم تو اتاق و سه نفرمون خوابیدیم. بعدش من نشستم سر نمایش رادیویی و تا ساعتای نه و نیم این با بریکای وسطش کار تموم شد. بهنام بعد از جلسهش رفته بود خونه و من فکر کرده بودم که برمیگرده برای همین مونده بودم لپتاپ وایفایش دم آخری بازی در آورد و چهل دقیقه منو معطل کرد. اسنپ هم گیر نیومد سر خیابون ماشین گرفتم تا کوچهی بهنام اینا شام لازانیا بود و من برای اولین بار یادآوری نکردم که لازانیا شام جدایی بود. دفعهی قبلی که من و مهدی خونهی بهنام و طوبا دعوت بودیم من مست پاره بودم شام لازانیا بود و دومین لازانیای بعد جداییم بود. اون شب اونقدر مست بودم که یهو کف خونه دراز کشیدم و داشتم میخوابیدم که برگشتیم خونه. امشب ولی خوشبختانه اینطور نبود. نشستیم قرمز شدن اگه ترجمهی درستی کرده باشم از پیکسار رو دیدیم و در یک سوم پایانی من اشکم دم مشکم بود اما صدام درنیومد و خب با یک سیگار تمومش کردم. بعد از تعارفات معمول خونهی بهنام و طوبا با پراید تپسی یا اسنپ سوار شدیم برای برگشتن به خونه. توی راه من دیگه حواسم به میزان تفاوت صدای پراید با ساینا نبود داشتم به رافکات غروب در دیاری غریب گوش میکردم و پذیرفته بودم که یه سری ایرادات طبیعیه و بر این اساس خوب بود. در حدی که وقتی توی تخت بقیهش رو گوش دادم فکر کردم شاید بد نباشه که جشنواره و چیزی هم شرکت بکنه اگه بشه. نشد هم مهم نیست. همین که اون پروژه دیگه نصفه نباشه برای من مایهی مسرته. شب که چراغا رو خاموش کردم و اومدم تو اتاق وینسنت از پشت در ابراز ناراحتی و تنهایی کرد و مهدی گفت برو بخوابونش. منم رفتم و خب باید بگم ارتباط من با وینسنت در چند ماه اخیر مثل ارتباطم با بقیهی اعضای خانوادهم شده بود. و این متأسفانه داره. یعنی این شکلی که تو هستی و من میبینمت. یاد آیسییو توی قسمت فکر کنم شیش فصل چهار یا پنج بوجک افتادم. قسمت مراسم ختم درواقع. امشب با این که کلی گازم گرفت و چنگ که اگه با مهدی این کارا رو میکرد حتمن آه و فغانش هوا میرفت و به فحش میکشیدش، اما من دیدم چهقدر ازش دور شدم و یادم اومد که چهقدر برام عزیزه و تو دورانی که هیچکسی رو نداشتم اومد و نجاتم داد. تصمیم گرفتم هرشب قبل خواب باهاش باشم یا بیشتر باهاش بازی کنم. هرچند که معلوم نیست پایبند باشم. بعد اومدم و باقی نمایش رو گوش دادم و بازم خوابم نبرد رفتم صورتم رو بعد مدتها با ژل شستم و مسواک زدم. دوباره وینسنت رو خوابوندم و اومدم و باز هم خوابم نبرد. به این فکر کردم که باید موزیک ساخته بشه برای نمایش و پوسترش رو هم میخوام از محمد خواهش کنم که بزنه البته اگه قبول کنه. بعد یکم اینستا دیدم و فکر کردم شاید بد نباشه من فعالیتم رو پی بگیرم و به زودی طراحی رو شروع کنم. همین که دیدم صادق همچنان دنبال یه لول بالاتره یا تمرینهای هر روزهی مهسا رو که میبینم اینا بهم امید میده که منم میتونم حرکت کنم و راه برم. نسبت به تراپیم هم که بعد یه وقفه دوباره شروعش کردم حس خوبی دارم. نکتههای ظریفی توش دیده میشه. آها مهدی قبل خواب گفت پول کنار بذارم برای وینسنت باکس بگیریم و من دوست دارم یه دونه از این عروسکا که گیاهگربه داره توش هم بگیرم براش. دیگه اتفاقی نیوفتاده که بنویسمش. تشنهم. فردا هم روزیه که شاید نوشتمش. این نوشته هم خیلی بلند شد پس میذارمش تو کمد.