صفحه‌ی ۳۴۸ - ارزیدن

الف

 سلام.

   مدت‌ها ترسیدم. ترس حباب امن زنده‌گی‌م بود. شبیه این گیاه‌های حباب‌دار شده بودم در جنگل. همه‌ش حسودی کرده‌ام و همین‌طور ترسیدم. چرا که حباب‌م اگر نباشد باد و بوران هست. غافل از این که تا حباب باشد رشدی صورت نمی‌گیرد.

  تمام عمر ترسیدم و با این ترسیدن بود که به هیچ کجا نرسیدم. هیچ دست‌آوردی نداشتم و هیچ رشدی نکردم. تمام چیزهایی که برای‌م پیش آمد فقط و فقط اتفاقی بود.

  چند ماه پیش برای اولین بار در عمرم چیزی را دست‌آورد خودم دانستم. چیزی که تمام تلاش‌م را در نگه‌داری‌ش کردم، اما تمام تلاش من برای نگه داشتن چنین گران‌بها دری نه تنها کافی نبود، بلکه کم هم بود. تنها دست‌آورد خودم را با تلخ‌ترین جمله از دست دادم. توصیفی کوتاه از تمام دوران با من بودن‌ش. نمی‌ارزید.

   تمام عمر از از دست دادن ترسیدم، از شکست خوردن ترسیدم. اما هیچ‌وقت نفهمیدم برای یاد گرفتن باید تمام شکست خورد.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)