الف
سلام
دیدی بالأخره کار خودم رو کردم و دوباره وارد اینوریدر شدم. اصن نمیدونم چرا تصمیم گرفتم که واردش نشم. نمیدونم. به هر حال حالا که شدم.
رفتم صفحهی اینستاگرامم رو دوباره دیدم. نمیدونم گذشتههام هرچی که باشن منو آزار میدن. فردا یا همین امروز با وقت دارم با نگارنده. نمیدونم که چی میشه. همهش حرف و همهش باد هواست انگار نمیدونم. میتونم تأثیرات مثبت ببینم، شایدم هم تأثیر مثبت نیستن و توهّمه. تلقینه. نمیدونم.
آخه هنوز هم مشکلات هستن. پول زیادی داره میبره این کار. فکرم رو درگیر میکنه این پول گرفتنها. باید یاد بگیرم یه چیزی و پول دربیارم. اینطور نمیشه.
الآن جملهی همیشهگیم پدیدار میشه که خستهم. امّا اگه پول نداشته باشم یه دکتر هم نمیتونم برم که آزمایش کلّی برام بنویسه برم ببینم چیم کمه یا زیاده که این شکلیم. پوستم چشه. چرا اینقدر لاغرم. چرا ماه در نمیآد اینجا مرتضی؟
دوست دارم خیلی چیزا رو. ولی گاهی میل و اشتیاقم رو از دست میدم. میلی به هیچچیز ندارم. فرستههای قبلی هستن دیگه. نوشتم از این.
حوصلهتون سر نمیره اینجا رو میخونید؟ همهش حرفای تکراری؟ همهش؟ همهش؟
باید یکی از درسا رو حذف کنم، هیچ کاری براش نکردم و خب حالا که فرصتش رو دارم بذار حداقل این یکی رو حذف کنم تا بعد. باید بنویسم برای داستاننویسی. باید کتاب بگیرم برای درسای دیگه و شروع کنم به خوندن. نباید اینقدر تنبل باشم.
باید کار کنم، سهتار، طراحی، استاپموشن. این زندهگی نیست که من دارم. ولی خستهم و گشادم و نمیدونم چه کار کنم.
باید باز هم بنویسم؟ نمیدونم. حالش رو ندارم. خوشحالم اگه دو نفر هستن که اینجا رو میخونن. دلم رو گرم میکنه. این که باهام هیچ حرفی نمیزنین ناراحت کنندهست. میدونم که خب حرفی ندارین. اشکالی نداره، یه شعر برام بخونین یخا کم کم آب میشه. منم سعی میکنم بدخلقی نکنم :)