صفحه‌ی 326 - مرد دست دراز

الف

 سلام

  شاید این دو سه روز سر به راه‌تر از گذشته‌ام هستم و از این جهت بسیار خوش‌حال‌م. هرچند هنوز هم عصرها می‌خوابم تا خیلی وقت بعد‌تر و از شب، یکی دو ساعت بیش‌تر را نمی‌بینم، بعدش دوباره می‌خوابم تا ساعت خوابی که به تازه‌گی به دست‌ش آورده‌ام از بین نرود. این شرح حالِ من است.

  سعی می‌کنم که وعده‌های غذایی‌م را حفظ کنم ولی خب گاهی هم از دست در می‌رود. پول هم که زود تمام می‌شود این روزها. دیگر کاری هم نیست که بتوانم بکنم، یا اگر هست، کارهای دانش‌گاه هست که آن‌ها را هم نمی‌کنم ولی ارجحیّت دارند بر تولید محتوای مسخره. اوضاع شلم‌شوربایی‌ست. فکر کنم دو هفته از وقتی که می‌خواهم مربّای هویج درست کنم می‌گذرد، امّا هنوز که هنوز است، هویج‌ها در یخ‌چال‌ند و احتمالند کم کم رو به خرابی هم خواهند رفت.

امّا این‌ها از ناامید به‌ترند. سرکشانه، محدودیتی که باعث می‌شد وب‌لاگ‌م در نتایج گوگل و موتورهای جست‌وجو دیده نشود را برداشتم و حالا هی فکر می‌کنم که نکند آشنایی یا پرچکوهی‌ای بیاید و اراجیف من را بخواند و خب پرچکوهی‌ست و اگر بخواهد حرفی دربیاورد صدای‌ش تا همه‌جا می‌پیچد. این‌ها گفتن ندارد. در هر صورت در نظر دارم که محتوای مختص به رشته‌ام منتشر کنم، شاید در آینده، اوّل به شکل یک ایده‌ی مدرسه‌ی هنر که وب‌لاگ و صفحه‌ی اینستاگرام و شبکه‌ی تلگرام داشته باشد می‌دیدم‌ش امّا دیدم وقت و حوصله‌ی لازم برای پی‌گیری درست و حسابی برای‌ش را ندارم و فقط یک ایده‌ی زیبای فریبنده‌ست که توان رسیدن به‌ش را ندارم. این است که بی‌خیال‌ش شدم.

  حالا نمی‌دانم. باید یک بازنگری‌ای بکنم که مطالب مربوط را حداقل در یک وب‌لاگ دیگر منتشر کنم. به فکر گسترش و فلان و بهمان‌ش هم نباشم. فقط محتوای تخصصی تولید کنم برود پی کارش. باز هم باید فکر کرد.

  یادم نیست که چه خوابی دیدم ولی می‌دانم که درون‌ش مثل همیشه لج کرده و بق کرده یک گوشه بودم و مهدی داشت مسخره‌ام می‌کرد که این کارهای‌م چه‌قدر مسخره است. ولی خب من در خواب به یاد می‌آوردم که مهدی خودش هم این کارها را می‌کرده. احساس غریبی بود.

  وقتی که از چیزی ناراحت‌م نمی‌توانم خودم را بیرون بریزم. دوست دارم از موقعیّت فرار کنم. دوست دارم دیده نشوم. یا که قوی باشم و سکوت کنم. ولی هیچ این‌ها اتّفاق نمی‌افتد. در ناراحتی معمولن کسی یارم نیست. البته فاطمه که بود، بود! ولی فاطمه خیلی وقت‌ها نبود یا خیلی وقت‌ها از فاطمه ناراحت بودم یا نمی‌خواستم به کسی پناه ببرم. وقتی ناراحت‌م نمی‌توانم به کسی اعتماد کنم انگار. نمی‌دانم.

  و من یان تیرسن را از یاد برده‌ام، مدّتی خیلی خیلی زیاد گوش می‌کردم. آلبوم به آلبوم. افسوس که هندزفری خوب ندارم. و الّا خیلی چیزهاست که دوست دارم دوباره گوش بدهم. یان تیرسن من را به کودکی‌هایی که نداشته‌ام می‌برد. به دنیایی که آغوش‌م را برای‌ش باز می‌کنم و دوست دارم که تا همیشه در آن سر کنم. بازی کنم و بخندم. دنیای شیرین خیال. آخ یان، یان، یان. در اوّلین حرف‌های من و فاطمه هم من از یان برای‌ش گفتم. احتمالن در نظرات‌م به وب‌لاگ‌ش باشد. هرچند که نمی‌خواهم نگاه‌شان کنم.

  هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که تمام کردن رابطه به چه شکلی می‌تواند باشد. بعد از این که فاطمه نمایش عروسکی‌ش را در این خانه ضبط کرد و برگشت به اصفهان به او گفتم رابطه تمام است. و با مدتی آسوده بودم. ولی انگار رابطه تمام نشده بود. دوست نداشتم رابطه‌ام در پشت تماس تمام شود. دعوت‌ش کردم. لطف کرد و آمد و حرف زدیم. لازانیا پختیم. فیلم دیدیم و رابطه تمام شد. و غم‌گنانه‌گی‌ش شروع شد.

  باید همین‌جا تمام‌ش کنم؟ شاید.

پی‌نوشت: آهنگی را که اکنون می‌شنوم به اسم می‌گذارم. یافتن‌ش در بات‌ها و برنامه‌های کنونی چندان سخت نیست.

Yann Tiersen - L'Homme Aux Bras Ballants

گوگل ترنسلیت با یک ترجمه‌ی تحت‌الفظی (احتمالن) می‌گوید عنوان این قطعه هست: مردی که دستان‌ش آویزان است.

پی‌نوشت‌تر: اگر این‌ها را خواندی، تو هم چیزی بگذار من بخوانم، مثلن یک شعر :)


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]
محمد. میم
۱۱ آذر ۰۷:۳۲

http://ahmadgorgani.mihanblog.com/post/15

پاسخ :

سلام.
و تکرار گاهی چه دل‌پذیر!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)