صفحه‌ی 322 - وگرنه می‌گفتم، می‌خندید

الف

  کتاب صورت است و من در کلمه می‌نویسم. و حالا مغزم سکوت می‌کند. برای آن که نمی‌دانم. من می‌ترسم. از خیلی چیزها واهمه دارند و همه‌چیز هجوم می‌آورد تا جلوی مرا بگیرد. برای هر کاری. این لحظه‌ای‌ست که می‌خواهم همه‌چیز بایستد. برای همیشه یا گاهی. این لحظه‌ای‌ست که می‌خواهم بخوابم.

  خواب‌م که ببرد همه‌چیز، ناچیز می‌شود. همه‌ی فکرها. و خواب تزکیه است. کاتارسیس. به جاده‌ی جواهر ده خوش‌آمدید. قدم می‌زنم، با محمّدی که علی‌ست. ماشینی و نور شهری. این جا فقط سگ است و آبادی‌های کوچک. و من از سگ هم می‌ترسم. از معلّم‌ها هم عینِ سگ می‌ترسم. سگ ترسو نیست می‌دانم. معلّم‌ها امّا ترسناک‌ند. تنبیه یعنی کمربند را از تو یا دوستان‌ت بگیرد و بکوبد بر کفِ دست‌ت. و من خواب‌م می‌آید. خون از شقیقه‌ام می‌چکد پایین و سرم گیج می‌رود. تقصیر آن پسر نیست، کلّه‌ی او خورده به کلّه‌ی من. به عینکِ من. و عینکِ من شقیقه‌ام را شکافته. تقصیر من است. تقصیر من است که عینک می‌زنم.

  سال‌های سال. درد پشتِ درد. این زجّه‌موره‌ها که می‌کنم، همه زجّه‌موره‌اند. می‌ترسم. می‌ترسم که زجّه‌موره اصطلاح درست نباشد. می‌ترسم. می‌ترسم که املای‌ش غلط داشته باشد و می‌ترسم که غلط را با قاف بنویسم.

  قلبِ من از تپش نایستاده. آرزو می‌کنم می‌ایستاد. در همان آلاچیقِ باغبان، که اشک می‌ریختم و تقلّا می‌کردم فرار کنم یا تهِ آن خانه که آسایش‌گاه شده بود و سرباز حیدریِ کوتوله خوابیده بود روی‌م و من راهِ فراری نداشتم. چرا که رفیق‌ش در را بسته بود و او از من سنگین‌تر و قدرت‌مندتر. خوش‌حال‌م که جز اسم‌ش و کوتوله بودن‌ش، چیزِ دیگری از مشخصات‌ش یادم نیست. یا سرباز قمی که به اسم کشتی خودش را به من می‌مالید. قلب‌م از تپش نایستاده. قلب آن‌جا ایستاده و می‌تپد برای خودش.

  حافظه‌ی آدم کاش دکمه‌ی حذف کردن داشت. همه‌چیز را حذف می‌کردم تا همین الآن. تا الی ابد. همه ثانیه‌ها را برای همیشه حذف می‌کردم. من به جز فرار چاره‌ای ندارم. از خواب می‌ترسم. که بخوابم و به قرار فردا با خانوم معلّم نرسم. مثلِ معلّم‌ها نیست ولی من مثلِ معلّم‌ها از او می‌ترسم. هراس از کوچکی رخنه کرده و تا ابد خواهد ماند. مثل هراس از مادر. زن‌ها نقش مهمی در زنده‌گیِ من دارند. همه‌گی معلّم‌ند. و من برای که عاشقانه می‌نویسم؟ برای مردان؟ مردانی که همه تجاوزگرند؟ من از ابتدا می‌خواهم همه‌چیز را. از همان ابتدای شروع که اشتباه آمده‌ام. من مادر. من خسته‌ام. می‌ترسم بگویم مادر می‌خواهم. زن‌ها همه معلّم‌ند.

  من بر هیچ‌چیز توان غلبه ندارم، غلبه بر کمال‌خواهی‌ت بماند در تهِ فهرست. و به که پناه باید برم ام‌روز؟ از همه وحشت دارم. هراس دارم و می‌خواهم بخوابم. ولی می‌ترسم. از زن‌ها که معلّمند.

  بالشت بغل گرفتن چه عیب است. این‌جا زبان فارسی‌ست و بالشت نه مرد است و نه زن. نه معلّم‌ست، نه متجاوز یا هرآن‌چه می‌تواند باشد.

  احتشام، احتشام، احتشام. مردی بودی برای خودت در آن کافه. ولی تو شهره‌ای. شهره‌ای به معلّم بودن. و پارسا، شوهرت مرد بود و مردان غریب‌ند. دیگر عاشقانه نخواهم نوشت، جز برای اشیا، جز به زبانی که اشیا در آن مؤنث و مذکر ندارند.

  آه ای بالشت. پتویی که پاهای‌م را پوشانده‌ای. هیچ گرمی‌ای جای تو نمی‌تواند باشد. نان‌ها در راه فریزر مانده‌اند و بیات می‌شوند. و کلمات جز زشتی نمی‌گویند. و فریزر جز ناله کاری ندارد.

  خانه به هم ریخته‌ها. ساعت‌ها جفت شش آورده‌اند مانده‌اند در نیم. امّا من با تاسِ بی‌نقطه بازی می‌کنم.

  من می‌هراسم از تنهایی. همان‌طور که می‌هراسم از مردها و زن‌ها. همان‌طور که خسته‌ام. بگذارید بخوابم. نه. معلّم.

  حمله‌های عصبی و نفسِ بند آمده‌ام. و مهدی، این دستِ خودم است می‌دانم. امید به روزی که بمیرم و این‌جا ظفر نیست. بو کلِّ کوچه را برداشته.

  هراس که انتهایی ندارد.


پ.ن عنوان از یکی از شعرهای مورد علاقه‌ام، از براهنی. گفتم که گنگ‌تر شود، هرآنچه گنگ است.
برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)