صفحه‌ی 313 - صاحب خری که خر نداشت

الف

 سلام

  روزی از روزها صاحب خری که خر نداشت، پالان‌ش را گذاشت رویِ کول‌ش، افسارش را آویخت و رفت به صحرا تا بچرد. خری که در همان حوالی در حالِ چریدن بود، به صاحب خری که خر نداشت، عَلامی عرض کرد. صاحب خری که خر نداشت، برای اوّلین بار بود که به صحرا می‌آمد تا علف بخورد، برای هم‌این خجالت و ترسو بود. سرش را پایین انداخته و به چریدن‌ش ادامه داد. خر از این حجب و حیایِ صاحب‌ خری که خر نداشت خوش‌ش آمد. نزدیک شد و افسارِ صاحب خری که خر نداشت را با دندان گرفت و کشید و به طرفِ علف‌هایِ تازه‌ی صحرا برد. صاحب خری که خر نداشت به مقاومت هم‌راه‌ش شد. خر لب‌خند زد. صاحب خری که خر نداشت، به چشمانِ خر نگاه کرد. خر چشمکِ کوتاهِ مهربانانه‌ای زد. صاحب خری که خر نداشت لب‌خندی با حجب حیا زد. خر علف‌هایِ تازه را نشان داد و هردو مشغول خوردن شدند.

  این بود آغاز دوستیِ صاحب خری که خر نداشت با خر. آن دو روزها کنار هم می‌چریدند و شب‌ها رویِ زمین‌ها دراز می‌کشیدند و ستاره‌ها را تماشا می‌کردند. هر روز صبح صاحب خری که خر نداشت، خر را به آرامی نوازش می‌کرد و عَلام عَزیزعَم گویان صبح خود را آغاز می‌کرد.

  همه‌چیز به خوبی و خوشی می‌گذشت تا دوازده ماهِ بعد هر دویِ آن‌ها صاحب خری شدند. صاحب‌ خری که حالا خر داشت پالان‌ش را برداشت و افسارش را در آورد و به هم‌راهِ خر کوچک‌ش و والدِ خر کوچک‌ش به خانه رفتند.


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)