صفحه‌ی 310 - کاش زود خواب‌م ببره

الف

 سلام

  ام‌روز روزِ پوچی بود. روزِ پوچِ دردناکی. بی‌هوده‌گی دنیا در تمامِ لحظات این روز برایِ من گذر کرد و گذر نکرد خوابی. خوابیدم. زیاد هم خوابیدم. از شب تا صبحونه و از صبحونه تا نهار. ولی خوابِ دعواهایی رو دیدم که ته‌ش داشتم نفت می‌پاشیدم رویِ خودم و مامان که آتیش بزنم. و کم نمی‌بینم خواب‌هایی که چنین جنگ و جدل‌هایی توشه. شاید این‌ها فراتر از حالتِ عادیِ زنده‌گی هم هستن. خشم پنهانِ من نسبت به خانواده. مهدیِ پیر. پدر و مادرِ درک‌ناشدنی. اینه خواب‌هایِ این روزای من.

  سر درد به رنجِ روزانه‌یِ من اضافه شد. و این‌گونه‌ست که زنده‌گی زیباتر می‌شه. نمی‌دونم من چرا زنده‌م. مسخره‌ست ولی خیلی زیاد فراموش می‌کنم. ام‌روز همون دوستی که باهاش قهر کرده بودم زنگ زد. چِت بود. اعصاب‌م بیش‌تر از قبل خورد شد. چون احساسِ نگرانی نمی‌ذاره درست فکر کنم. این آدمیه که من می‌ترسم از این که نتونه این قضیه رو کنترل کنه و اگه کنترل نکنه می‌شه ادرکنی دوّم. آدمِ پاک و معصومی که یه چِت‌باز قهار شد و زد زنده‌گی‌شو نابود کرد. تو همون چتی‌هاش یه حرفی رو زد که بیش‌تر از هرچه ام‌روز بودم غم‌گین‌م کرد. نمی‌نویسم‌ش چون نمی‌خوام یادم بمونه. نمی‌خوام وقتی ماه یا سال یا چند سالِ بعد که این متن رو می‌خونم هیچ یادم باشه.

  برایِ این که آروم بشم به تعارفِ بابا، رفتم به جکوزیِ دست‌سازش. امّا سرم هم‌چنان درد می‌کنه. بعد از شام و الکی پیشِ خانواده نشستن و سریالِ کس‌شرِ صدا و سیما دیدن اومدم این‌ور. محمّد زنگ زده بود. گفت اون هم از امیر تماس داشته. که خیلی خسته بوده. به من که زنگ زده بود خسته و ناراحت نبود. نمی‌دونم دیگه. این‌جا ضربه‌ی بعدیه. محمّد هم به زودیِ زود داره می‌ره. کرونا من رو به موندن‌ش عادت داد و حالا عزیزترین دوستِ تمام عمرم می‌ره.

  و من گُم شده‌م. از اون گُم شدن‌هایِ دل‌پذیر نیست. از گم شدن‌هایی که بری و بگردی. چون دلیلی برایِ گشتن ندارم. چون خسته‌م. خیلی زیاد دل‌م می‌خواد بخوام. به اندازه‌ای که بخوام تمام قرص خواب‌هامو سر بکشم. امّا این کار رو نمی‌کنم. نمی‌کنم چون نمی‌کنم. چون نمی‌دونم چرا. ترس نیست، هرکسی ندونه خودم خوب می‌دونم که نیست. نگرانِ خانواده بودن هم نیست. الآن حس‌ش نمی‌کنم. شاید به خاطرِ اینه که من گم شده‌م. و حتا کسی نیست که... نیست که نیست. غُر زدن چه فایده؟ خسته‌تر از این کارام. می‌رم که یه قرصِ کامل بخورم و بخوابم. فردا شاید خبری باشه. کی می‌دونه؟ کی می‌دونه؟


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]
سیمیا ‌‌‌‌‌
۲۱ مرداد ۱۲:۴۵

خیلی وقتا بوده که حوصله‌ی مردن رو هم نداشتم. برای همین چند خط آخر این پست رو لبخند زدم.

پاسخ :

سلام.
خوبه:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)