صفحه‌ی 308 - قدم زدن در زیر آروم

الف

 سلام

  ام‌روز چه روزیه؟ کِیه؟ حس می‌کنم یه مردِ مرده‌م که وسطِ خاطرات‌ش قدم می‌زنه. صداهای دور، نزدیک، خاطراتی که می‌آن و می‌رن. نمی‌دونم. نمی‌فهمم. فقط باید قدم زد. نمی‌فهمم که کی؛ چی می‌گه و چرا می‌گه. فرقی هم نمی‌کنه. فرق آینده و گذشته معلوم نیست. همه با هم‌ند. حتا آینده‌ای که ندیده‌ام. زنده‌گی و من؛ مردِ مرده. نمی‌فهمم شاید مردن این شکلی باشه. شاد نیست. امّا آرامش حضور داره و پیاده‌روی در میانِ خاطراتِ گنگِ نبودن.


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)