صفحه‌ی 307 - و عنوان این لحظاتی‌ست که در پیِ عنوان می‌گردم

الف

 سلام

  من یه وب‌لاگی می‌خونم که شاید بعدن معرفی‌ش کردم، که پست‌هاش روزنوشت‌های یه دختره که داره هر روز و هر روز سعی و مجاهدت می‌کنه تا به چیزی که می‌خواد برسه. با امید و پر از انرژی و قدرت پیش می‌ره و کار می‌کنه. اَبَرقهرمان هم برای خودش نیست که با مشکلات بجنگه و هیچ‌چیزی اذیّت‌ش نکنه. اتّفاقن یه وقتایی هم حال‌ش بد می‌شه. منتها قضیه این‌جاست که باز سرِ پا می‌شه و دوباره پرقدرت شروع می‌کنه. بعضی آدما عجیبن. شایدم من‌م که اون غریب‌عجیبه‌م؟ شما همه‌تون خیلی خفن و پرقدرت و امیدید؟ کی می‌دونه، کی می‌دونه؟

  روزهایِ این‌جا داره حوصله‌م رو سر می‌بره. ینی من کسی‌م که حوصله‌م همیشه در حالِ سررفتنِ شیرِ همیشه رویِ گازم که تمومی ندارم. از آسمان شیر می‌بارد اکنون. خلاصه که فقط می‌بینم که روزا داره شب می‌شه بی‌این که یه اتّفاقی رقم بخوره. شما بی‌محبّت‌ها هم که یه کامنتی چیزی نمی‌ذارید واسه آدم. لعنت به من اصن. بی‌محبّت هم جزو فحشامون بود یا نه مهدی؟

  دیگه این که می‌باره بارون. من چه‌قدر دوست دارم که یاد بگیرم اینو با هور بزنم. امّا دریغا که من‌م تنها با کونِ گشاد. آوردنِ هورم سخت بود البته. و می‌دونم که اگه می‌آوردم‌ش هیچ تمرینی ازم خارج نمی‌شد، نهایتن گَه‌گُداری یه بازی‌ای باهاش می‌کردم. کی قراره حالِ من خوب بشه نمی‌دونم. الآن باید از این افاضات بیاید که حالِ تو قرار نیست خوب بشه، خودت باید حالِ خودت رو خوب کنی. آقا من استادِ این حرفایِ انگیزشی‌منگیزشی‌م. کم‌بود محبّت دارم که محبّت ندارید شما بی‌محبّت‌ها. منتها هیچ‌وقت این صحبت‌هایِ انگیزشی‌ِ من‌م برای هیچ‌کسی فایده نداشت. از اون‌جا بود که شروع کردم به ریدنِ به بقیّه به مثابه یک بی‌شعور. راستی مثابه هم به معنیِ درجه و رتبه و جای‌گاه و منزلته اگه نمی‌دونستید. من‌م نمی‌دونستم. چیه خب؟ با هم بدانیم. آره دیگه آقای کلانتری راست می‌گه که بی‌شعور چنین است و چنان است. من بی‌شعوری نخوانده بی‌شعورم. ینی می‌خواندم بیش‌تر بی‌شعوراندم؟

  حتا دریغا که یه متنِ خوشگل موشگلِ درست و حسابی‌م بنویسما. هیچی. ینی حالا بعدن که برگردم به آرشیوخوانی می‌گم نه نوشتنم بد نبود و آخه گوگولی چه ناز بودم الهی. ولی خب اصن چه دلیل که همه‌ش روزانه‌نویسی به هیچ خلقی و ملقی؟ داستان از این قراره که داستانی در کار نیست. ینی خب گشادی دیگه. آدم کون‌گشاد ورّاج هم هست لابد.

  در هر صورت شما خیلی بی‌محبّتید و من اینو یادم می‌مونه. خب بیاید کامنتی چیزی بذارید دو کلوم با هم، هم‌کلوم بشیم. همه رو که من نمی‌تونم به فساد و فحشا بکشونم، از راهِ راست هدایت کنم به راهِ کج، می‌تونم؟ خب بیاید ببینیم دنیا دستِ کیه.

  اینو می‌دونم که قبلن هم درموردش نوشته بودم که از دوستام خواستم بیان و نشد و نتونستن و نخواستن و فلان. ولی من اخیرن ینی یه روز قبل از تولّدم با یکی از دوستام قهر کردم. خیلی با بهانه‌طور و اینا منو پیچوند و نیومد پیش‌م. در صورتی که دیوث بی‌کار تو خونه نشسته‌ها. ولی حاضر نیست با پدر و مادرش دو کلوم صحبت کنه. وضعیّت من رو هم می‌دونه که حال‌م اصن خوش نیست ولی دریغا که من جز رفیقانِ دیوث چیزی نداشتم.

  این برنامه سخنی با پدر و مادرهایِ رفیق‌هایِ دیوث، می‌دونم که هرکودوم‌تون که منو دیدید از من خوش‌تون نیومده، خب چه کار کنم خبرش به‌م می‌رسه دیگه. لیکن بچّه‌تون بزرگ شده، بخوام‌م نمی‌تونم بخورم‌ش. بذارید بیاد ببینیم همو. این‌جام وضعیت سفیده، به هم‌این مِه که سفیده سفیده. اصن آدم در طولِ روز از ده متریِ یه آدمِ دیگه‌م رد نمی‌شه که. ای بر پدرِ مادرِ پدر و مادرِ گرامیِ رفیقانِ دیوث :|

  کسی که نمی‌فهمه ولی من خیلی دل‌م می‌شکنه و خیلی گریه و فلان بهمان می‌کنم. شبام که اصن مرض دارم خواب‌م نمی‌بره. هرچند که صبا با خانواده‌ بیدارم. اصن یه وضعی شده. آدما سرکوفت می‌زنن هی. فرسوده شدم. شدم. انتظارم نداشته باشید که خوب بشم. انتظار از نگاه و حرف و فلان و بهمان‌تون پیداست. کمک کنید ولی انتظار نداشته باشید. خسته‌م می‌کنید. خیلی خسته‌م می‌کنید. نه که انتظار خاص و فلان و بهمانا. هم‌این که تو دل‌تون و فکرتون هی می‌گید بالأخره این کی قرار از جاش بلند شه و بلند شو تنِ لشِ کون گشادِ دهن نشسته. به قولِ مامان‌م کرونایِ زنده.

  کاش تویِ سیرک کار می‌کردم. کاش مربیِ شیری بودم که سرش رو می‌ذاره تو دهنِ شیر. کاش مربیِ بدی بودم. کاش شیر هورت می‌کشید و من پونسی می‌شدم در دلِ شیر. نوک تیزِ تهِ معده‌ش. آن‌وقت من شیری بودم که مربی‌ش را خورده و برده.

  چنین چنین من خسته‌م از این‌جاها، که من که من نشسته‌م تا اون‌جاها. کس و شرو من می‌گم تو ببینا. که من که من خَسَسَتَه‌م تو ببینا.

  دل‌م می‌خواد برایِ مدّتی برم کافه فرشته‌گان، کاسپین کازینو کلابِ خیلی سابق، تو آشپزخانه، پیش‌بند ببندم و مدّت مدیدی بی‌این که گذر من به کسی و کسی به من بخورد ظرف بشورم. تمامِ ظرف‌هایِ عالم را من آن‌جا می‌شورم. دل‌م برایِ روزهایِ نحسِ اون‌جا هم تنگ شده. برایِ داد و بی‌دادهایِ بی‌دلیلِ احتشام که کم از مامانِ بداخلاقِ وسواسیِ خودم نداشت تنگ شده. برایِ کس گفتن‌ها و رویِ مخ رفتن‌ها و گاهی هم آشپزی خفن کردن‌هایِ سهیل. برایِ کس‌نمکی‌هایِ جون بابایِ علی. برایِ دیرکردن‌هایِ همیشه‌گیِ لیلی. برایِ چتی‌هایِ پارسا. دل‌م برایِ زنگِ کوفتیِ جلویِ کانترِ کافه فرشته‌گان تنگ شده.

  چند دیقه است که از پاراگرافِ قبلی می‌گذره و من نمی‌دونم که چی بگم. شاید همه‌ی کس‌گفتن‌ها و جفنگ گفتن‌هایِ من بی‌ارزش و پوچه و شاید حتا یه نفرتون هم نیست که بخونه. ولی من برایِ نوشتن هم‌این‌ها هم زور می‌زنم و فکر می‌کنم که به جایی برسم. که حرفی برایِ گفتن داشته باشم. من بیش‌تر از همیشه نیازمندِ محبّت‌م. نیازمند در آغوش گرفته شدن و نوازش شدن و سر روی زانو گذاشتن. من بیش‌تر از همیشه نیازمندِ آغوش‌هایِ تنگ‌م.

  هنرستانِ قُم من و امیر عادتی رو پایه گذاشتیم که بسیار زیبا بود. عادتی که این روزها همون هم از همه‌گی دریغ شده. عادت سخت بغل کردنِ آدم‌ها. هر روزی که بود. بی‌هیچ دلیلی، من حتّا خان‌علی‌زاده‌یِ معاون رو هم گاه و بی‌گاه بغل می‌کردم. این عادت به دانش‌گاه هم رسید. بینِ کسانی که خیلی‌هاشون رو دوست نداشتم، سعی می‌کردم همه رو بغل کنم و الآن حق دارم که دل‌تنگِ آغوشِ تنگ باشم. و یادم نمی‌ره که چه دیوث دوستانی و من چه تنها. و چه بی‌محبّت خواننده‌گانی که شاید بعدتر دیوث هم گفتم‌شون.


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)