صفحه‌ی 301 - و ما ام‌شب کارانی داشتیم

الف

 سلام

  و این که ما ام‌شب کارانی داشتیم را خدا آزاد کرد. هرچند که یک دعوایی داشتیم با مادرجان که آخه من می‌رم خونه‌ی دیگران مهمونی واسه خاطر من گوش‌چرخ‌کرده نمی‌ریزن، تو چرا می‌ریزی آخه و جذّاب‌ترین قسمت ماجرا کتمانِ اوّلیه‌ست. بعد می‌گن ما از کجا دروغ گفتن یاد می‌گیریم. آقا داستانِ آدم و حوا داستانِ بامزه‌ایه دیگه خب؟ قبول کنین. می‌گن آدم برایِ این گولِ شیطان رو خورد و حرف‌شو باور چون تا حالا دروغ نشنیده بود. آهای جماعت اگه به بچّه دروغ نگید نمی‌دونه اصن چنین آپشنی هست، خودتون گُه می‌خورید روش نصب می‌کنید. و وای بر بشر نسیان‌گر که اِنَّ الاِنسانِ لَفی خُسر.

  و این که یک دوستِ جدید الکامنتی برایِ ما لطف فرموده معادل نوستالژی رو جست و جو نموده -هم‌چنان روشن‌فکر، بی‌ادب البته-  و اعلامی داشتند خاطره‌انگیز یا یادمانه. با این حال من نمی‌دونم این مصوّبه الآن کلّن قراره هم‌اینو بگیم -که من به نامجو اطلاع بدم تحریرِ رویِ نووووووستالژیا رو بکنه یاهاهاهادامانه‌هایِ الکی- اگه هم نیست که ما نگیم تا بیاد خودش، الآن ما بگیم چار روز دیگه بیان بگن آقا این نیست، دیگه من چه جور روشن‌فکری باشم برا خودم آخه؟ آقا این انصافانه‌ست؟

  بعد من برایِ این که نشان بدهم خودم هم جست و جو بلدم رفتم اسمِ ناشناسِ ایشان را ژست‌وژو کردم و ایناها که ببینم این جوزفین مارچ کیه. بعد دیدم اصل‌ش ژوزفین بوده لاکن ایشان جوزفین‌شون‌ن. خولاصه که احتمالن خیلی‌هایِ دیگه‌مون‌م نمی‌دونیم کیه، تویِ زنانِ کوچک اون دختره‌ی خفنه‌ی پیرهن قرمزوئه بود؟ به گمان من اونه. حالا ممکن اون نباشه. به هر حال ژست و ژویِ ما تصویری نبود :/

  دیگه این که من از درِ خانه ساعت دهِ شبی، مهی زدم بیرون بیام این‌ور خیلی خَر ذوق کامنتاتون بشم که غیر ژوزفین که قبل از شام کامنت‌ش را دیدم، کسی را ندیدم و قصّه‌ی ما به سر رسید، صدای نفس زنون کسی رو شنوییدم هم‌زمان که از در خروجیدم. این هی می‌نفوسید که من دیدم جواب نیست چراغِ گوشی را روشیندم دیدم عه گابیه. لامصب هنوز وِل کن نبود داشت می‌جویید. این‌جا مهتوبی شَبون یک کمی که نور داره فکر کنم این روز و شب‌ش ریخته بود به هم بنده خدا. آخه گابیاتون وِل می‌کنید تو دشت و جنگل هم‌اینه دیگه شب و روز که حالی‌ش نمی‌شه. می‌خوره تا بترکه.

  ولی الآن که یخ‌چال صد، صد و خرده‌ای قیمت‌شه دیگه صدا نمی‌ده نه؟ احیانن نصفه شبام بر اثر سرما گرما انبساط انقباض نمی‌کنه یهو تَق صدا بده؟ به قولِ دوستان قلنج‌ش بکشنه؟ نه؟ اینو می‌پرسم چون این نرّه یخ‌چال پیر عین چی صدا می‌کنه، گفتم یه یادی ازش بکنم از دو-سه‌تا پست قبلی.

  ولی راست‌شو بگید کی دل‌ش به حال‌م سوخت آرزوی کرد که ما ام‌شب کارانی داشته باشیم. راست‌شو بگه، خودشو نشون بده، اعتراف بکنه، من می‌ذارم‌ش تو لیستِ کسایی که باید قبل از مرگ به‌شون کادو بدم. درسته کلّن دِدلاینِ من یا خطِ پایانِ مشخصِ کارهایِ من برای کارها آخر عمره. ولی واقعن دِدلاین آسون‌تر نیست تا خطِ پایانِ مشخصِ کار؟ الآن براتون یه ژست‌وژو می‌رم ببینم معادلی داره یا نه که کِف کنید. لیکن شمام درک کنید که این اینترنت ما پیر لاکپشت نمی‌گیره. خلاصه که بریم پاراگرافای بعد آخرِ متن اعلام می‌کنم چه خبر.

  من تشنه‌مه آقا آب بخورم. شما آب نمی‌خورید؟ بفرمایید آقا، تعارف نکنید. خدا پدرِ مادرِ این، کی آبو کشف کرد راستی؟ خدا پدرِ مادرِ کاشفِ آبو بیامرزه خلاصه.

  راستی یادش به خیر هم‌این چند هفته پیش داشتم خودمو جر می‌دادم که استاپ‌موشنِ کس‌کش‌مو بسازما. روز استرس، شب استرس، خواب استرس. اومده بودم این‌جام درست نمی‌تونستم بخوابم حقیقتن. چندین شب با قرص خواب خوابیدم تا عادت کردم. هنوزم نصفه شبا بیدارم می‌شم. یادمه دو شب پشتِ هم نشستم آخرِ شب زار زدم های های های که آروم بشم بخوابم. یه روزی‌م صب از خواب بیدار شدم حال‌م از دنیا به هم خورد شروع کردم دوباره زار زدن های های های و هم‌این‌طور در پیِ جلبِ توجّه خانواده ادامه و اینا تا بالأخره بابام اومد دَم‌م گفت چته؟ گفتم خواب بودم. گفت این‌قدر می‌خوابی که خوابِ بد می‌بینی :/ این برنامه در مضراتِ خواب.

  ولی یه مسئله‌ای که من دارم و اون روان‌شناسِ می‌چسبوندش به این که به خاطر اختلال دو قطبیه این بود که من خیلی نیازمندِ توجّه‌م. ینی تو این خانواده‌ی سرد و بی‌روح و دیوث بایدم کم‌بود محبّت بشی دیگه خلاصه. تا این مرحله نیازمندِ توجّه‌م که خیلی از کارام رو که انجام می‌دم هی شروع می‌کنم خودمو کوبیدن که تو برایِ جلبِ توجّه این کارا رو می‌کنی و خیلی دیوثی و مادِفاکِرِ ساموئل جکسونی، که اگه به خودِ غودایِ بروسلی من این کار رو از اوّل به نیّتِ جلبِ توجّه انجام می‌دادم اصن این‌قدر ناراحت نمی‌شدم که. حالا که بی‌نیّت کردم، برچسبِ نیت می‌چسبونم روش و دِ بزن، مادِفاکِرِ ساموئل جکسونی.

  ینی واقعن که دنیا تَیه بود و بی‌سر و تَه. لیکن چه چاره با بخت گم‌راه؟ این برنامه تخلیط شعر وَ خوانی.

  آقا تُف به ذاتِ پدرسگِ سیاهِ افسرده‌گانی که دهن‌ت سرویس سگا که بامرام بودن، این چه بچّه بود که کردی تو مادرسگِ سیاه افسرده‌گانی آخه؟ و این که آخه اصن هشتگ سگ فحش نیست یادتون رفته مگه؟ پدرسگ و مادرسگِ گرامی آخه سگ که فحش نیست، پس چرا اسم بچّه‌تون رو فحش گذاشتید آخه؟ افسرده‌گانی؟ اسم شد این؟

  عرض‌م به حضورتون که در زبانِ فارسی به دِدلاین می‌فرمان ضرب‌الاجل یا فرجه یا موعدد مقرر یا مهلت یا سررسید ولی چون که ما از اینا به اون معنا زیاد نمی‌استُفوییم، خشک و چغر می‌نمایند یک‌م تُف بزنیم توشون راه می‌افته، می‌ره می‌آد، رو زبون و ایناها همون معنا رو می‌گیره قشنگ کِف می‌کنیم همه با هم.

  دیگه این که نام‌های زیبا برای بچّه‌های خود بی‌انتخابید ولی اسراف و وسواس نکنید چون خداوند اسراف‌کاران و وسواس‌کاران را دوست نمی‌دارد. با برنج‌کاران و گندم‌کاران بیش‌تر حال می‌کند. اگر برایِ بچّه‌های خود نامِ زیبا انتخاب نکنید آن‌ها احساسِ زیبا نخواهند کرد. و همه از نامِ آن‌ها به عنوان فوش خوار و بار فروشی استفاده می‌کنند. برای مثال به سگِ سیاه افسرده‌گانی نگاه بکنید؟ فکر می‌کنید چرا افسرده‌گانی؟ وقتی سگِ سیاه باشی، اسم‌ت هم افسرده‌گانی، معلومه که افسرده‌گانی. اگه نام زیبا انتخاب نکنید بچّه‌ی شمام افسرده‌گانی. دوتا اسم‌م انتخاب بکنید بچّه‌ی شمام شاید افسرده‌گانی. این برنامه اندر معایبِ اسمِ نازیبا.

  دیگه من خسته‌گانی هم‌چنان که افسرده‌گانی، شب همه‌گان خوشانی.


برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۱ ]
جوزفین مارچ
۰۸ مرداد ۱۷:۱۸

سلام.

ابتدا می‌خوام ابراز بی‌اطلاعی کنم از هرگونه ترکیب شیری و لبنیاتی با سویا، محض رضای خدا شیر یک معنی‌ای داره البته! من فکر می‌کردم باید توی بدن تولید بشه تا اسمش بشه شیر و شیر سویا عجیب نیست؟ نمی‌دونم والا. الان البته فکر کردم می‌شه روغن و آب رو سانتریفیوژ نمود تا تبدیل به موجود زیبایی به نام امولوسیون بشه و حتی به پروتئین هم نیازی نبود، البته مشکلی نمی‌بینم توی بخش دانشی قضیه(واضحا سعیم برای گنجوندن یک کلمه فارسی به جای تئوری بی‌نتیجه محض بود!) اما زیادی ساده به نظر می‌رسه، بگذریم. حالا بحث آب هم شد و بذار بگم اون کاشف زیبایی که به گردن ما حق داره و این‌ها، اسمش هِنری ئه، Henry Cavendish که من خوشم میاد متاسفانه از اسمش، زیادی داستانیه.

ها راستی من تقریبا به مقدار خوبی از جواب کامنتم رو متوجه نشدم و تقریبا مطمئنم اون قسمت اولش به یک زبانی بود که من بلد نبودمش:| و این که من نمی‌دونم واقعا درباره پروتئین گیاهی واقعا اطلاع خاصی ندارم و خب اگر متخصص تغذیه بودم یا حداقل دانشجوش می‌تونستم به‌جای اون مزخرفات زیستی، یک سری اطلاعات کاربردی بدم دستتون لکن که ذره‌ای حتی بهش نزدیک‌ نیستم و فقط می‌تونم یک کم از اطلاعات فیزیولوژی‌م رو در طبق اخلاص تقدیم کنم و ابراز نگرانی کنم. 

و در مرحله بعد جا داره که بگم شما هم با این ژست‌وژوهاتون! ضرب‌الاجل، موعد، مقرر (و در نتیجه موعد مقرر) و مهلت عربی‌ن که. کلمات عربی توی دسته کلمات روشن‌فکرانه و باانصافانه جا می‌گیرن؟!

و در نهایت، اما از ژست‌وژوی دیگه‌تون بذارید تحسین به عمل بیارم که به شخصیت درستی رسیدید. دوباره لکن من توی کَتم نمی‌ره. توی گوگل ترنسلیت که می‌زنم جوزفین، می‌نویسه Josephine و وقتی برعکسش می‌کنم ترجمه می‌کنه ژوزفین و عجیب‌تر این که هرچه‌قدر هم گوش می‌دم بهش محض رضای خدا، حداقل یک‌بار ژ نمی‌شنوم که ایمان بیارم. دیگه بهتره برم به همین اسم بی‌در و پیکرم بگریم با این حال! 

پاسخ :

سلام.
شیر سویا، شیری که از دانه‌ی سویا به دست می‌آیه. عملن شیر جانوری محسوب نمی‌شه، شیرِ گیاهی محسوب می‌شه. با کره‌ی گیاهی کنار اومدیم، با شیرش هم باید کنار بیایم دیگه :/ هنری کاوندیش یا کَوندیش. متأسفانه انگلیسی‌م افتضاحه و خب نمی‌تونم بفهمم چه‌طور آب رو کشف کرده، ولی مطمئنن راهِ سختی در پیش داشته تا بگه عه آب. از اون اسمای کلیشه‌ایه بیش‌تر دیگه.

حالا من قسمت اوّل رو می‌تونم بگم چی گفتم ولی اگه اون انتهاهایِ جواب رو نفهمیدین، من‌م نفهمیدم :/ می‌فرمام که: خوش اومدی، هرچند دیر اومدی، آخه حیف نبود؟ هم‌چین دخترِ بزرگِ با استعداد و توانا و دانش‌مند پیشِ ما حرفی نمی‌زدی؟ حالا ابراز نگرانی نکنید، فعلن که زنده‌م، بعدن هم می‌مونم دیگه. کی می‌گه نه؟ بگید این اطلاعات از کجا نشأت می‌گیره که من شاخ می‌درآورم از این عجایب؟

می‌گن یه زمانی محمّدرضاشاه خواست‌ش کلن استفاده از کلمات عربی رو ممنوع کنه یه دستوری نوشت داد به یه یارویی که الآن یادم نیست کی بود، وی افزود که مرد ناحسابی تو این دستورت که نصف کلمات‌ت عربیه که:/ ما خیلی از کلمات رو از ریشه‌ی فارسی‌ش نداریم دیگه. یا داریم و اون‌قدر عجیب غریب و چغره که با یه مَن تُف هم نمی‌شه خوردش. لیکن چه چاره آخه؟ یکی به من بگه این به چالش‌های سخت کشیدن انصافانه‌ست؟ به هر ما دیگه نمی‌تونیم بکوبیم از نو بسازیم که یه سری کلمات وارد شدن و زبانِ فارسی که داریم از اونا تشکیل شده. پارسیِ دری که نمی‌خوایم صحبت کنیم. نهایت کاری که می‌تونیم بکنیم اینه که نگذاریم کلمات جدیدالورد غربی وارد بشود. چرا که ما خوبیم، اونا عن‌ن. مثلن هم‌این دِدلاین رو خب اخیرن داریم وارد می‌کنیم و اینو الآن به بابای من بگی نمی‌دونه ینی چی. ولی بگی مهلت که می‌دونه که. آها یه سر رسید هم اون ته بود که می‌شه استفویید.

کلِّی استرس داشتم نکنه اشتباه گرفته باشم خورده باشم به یکی دیگه. من هیچ‌وقت نتونستم هیچ‌کودوم از این سریالای کلاسیک انیمیشن رو کامل ببینم و بدونم سرانجام‌شون چی می‌شه. اینه که خوبه که خوب حدس زدم. حالا من متّه به خشخاش گذاشتم ولی شما بر میماجیل ببخشایندید. و حالا یه ژ و ج که دیگه این حرفا رو نداره، اگه بی‌در و پیکره، پس سگِ سیاه چی بگه که اسم‌ش افسرده‌گانیه؟

آها حالا نمی‌دونم این دفعه از دست‌تون در رفته که آدرس وب‌لاگ‌تون رو گذاشتید یا تعمدن دفعه‌ی اوّل که کامنت می‌ذارید، آدرس نمی‌ذارید یا این حرفا، لیکن اسم وب‌لاگ‌تون دقیقن هم‌این جایی که ما هستیم :/ حالا در صدها سالِ آینده که من تصمیم گرفتم یه عکسی بذارم می‌بینید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)