سلام.
این پست، صوتیست! اگر حوصلهی نیم ساعت ورّاجیِ یک میماجیل را دارید بشنوید:)
سلام.
این پست، صوتیست! اگر حوصلهی نیم ساعت ورّاجیِ یک میماجیل را دارید بشنوید:)
میما :) تا تهِ تهش رو شنیدم؛ ولی بذار الآن فقط لبخند بزنم!
فردا میام و کلی حرف میزنم :)
عجالتا بگو اسم اون آهنگ پستراک معرکه چی بود :)
سلام.
نمیدونی گوش دادن به این پستت چهقدر خوب بود و چه حس خاصی برای من داشت. یه جورایی مثل وقتهایی که کنارتم و داریم در مورد یه چیزی حرف میزنیم و نوبت میرسه به تو. و من گوش میدم. هی گوش میدم و نمیخوام که تموم بشه حرف زدنت. مثه وقتایی که برام کتاب میخونی و من لبخندهای ژه رو توی صورتت میبینم.
فکر کنم خودت دیروز هم متوجه شدی که چهقدر از این که کمد به این نازی داری خوشحالم. دیدنش هر لحظه بهم ذوق میده وقتی میبینم « وقتی بچه بودم» و بقیهی المانهای غریبعجیبهگیمون چه طوری توش جا خوش کردند و چهقدر بهش میآد و چهقدر بهت میآد. منم از آقای چارلی کمد ساز به نوبهی خودم تشکر میکنم که میمای عزیز عزیزم رو اینقدر خوشحال کرده.
همینطوری که پستت رو گوش میدادم هی کلی حرف یادم میاومد که برات بنویسم. ولی حالا انگار فقط تهموندهای از حرفها به صورت یه حس عمیقی از دلتنگی و دوست داشتنت مونده رو دلم.
آهان. وقتی داشتم پستت رو گوش میدادم حس میکردم چهقدر آهنگ آشناست و یادم اومد چند شب پیش خودم برات فرستادمش. اسم کامل آهنگ هم هست: i just wanted to make you something beautiful از industries of blind. از این که اسمش چهقدر میتونه نشونه وار باشه لبخند زدم الان.
دیدن طلوع از اون پنجره باید خیلی فوقالعاده باشه. اون پنجره جای مورد علاقهی منم هست برای دیدن ابرها و سیگار کشیدن دوتایی و بغل کردنت. و احتمالن یک بار هم در کنار تو دیدن طلوع. :)
دیگه این که من این روزها رو عجیب میگذرونم. توی خونه بیشتر احساس تابستونی رو دارم که میتونم توش تابستونی کنم. میدونم واژهم یک کم غریبه ولی خب تابستونهای سالهای قبل من همهش درگیر کنکور و کتاب و استرسشون بودم. الان نیستم. الان توی اوج بهار دارم تابستون میگذرونم. زیادتر از حد معمول میخوابم. پشت هم سریال میبینم و کارهای مختلف رو تجربه میکنم. نقاشی میکشم. میسازم. میبافم و با بخش جدیدم بیشتر آشنا میشم و دوستش دارم.
جدای از تابستون بودن، الان از سبب دلتنگیش بیشتر برام شبیه پاییز میمونه. تو خودت احتمالن برای خودت دلتنگ نمیشی اما احتمال قویتر این دلتنگیهاش رو حس میکنی. ولی خب من با این همه وارونگی فصلهام منتظر بهارم. اینا رو از این جهت گفتم چون گفتی دوست داری بدونی از ما چه خبر.
دیگه این که به نظرم باید گذاشت که بگذره این روزا. و مراقب بود. و همین.
در آخر ممنونم که انقدر حال عجیب دوست داشتنیای رو به من دادی با نیم ساعت حرف زدن برام. بازم از این کارها بکن.
و دوستت دارم. :)
میما :)
شنیدن صدات، و اون نیمساعتی که داشتی حرف میزدی خیلی بهم خوشگذشت.
ببخشید که اینقدر انتظار به خوردت دادم. میدونی؟ آخه اینطوری نیست که مثلا من تصمیم بگیرم که یک چیزی درست کنم و بعد بشینم پاش، تا تموم بشه. از مرحلهی اراده کردن تا عمل کردن برای من طول میکشه همیشه؛ نه اینکه تنبلی کنم، گاهی ایدهای ندارم، یا کاغذم رو خطخطی میکنم و از اول شروع میکنم. گاهی گم میشم و ذرهذره پیش میبرم کار رو. مثل نقاشی که بومش رو میذاره یک گوشهی اتاقش و هر روز با قلمو چندتا ضربهی کوچیک بهش میزنه. نمیدونم درست منظورم رو رسوندم یا نه. میخواستم بگم که وقتی بهت میگفتم که «فقط یک ذره مونده» معنیش این نبود که مثلا فلان قسمت کار مونده فقط. یعنی فقط یکذره مونده تا طرح کلی دستم بیاد و بفهمم باید از چه المانهایی استفاده کنم :) وگرنه اجراش زمان زیادی نمیبره. حالا ولی عمیقا خوشحالم که توی زمان درستی بهت رسیده، و تونسته حالت رو بهتر کنه. هیچچیزی بیشتر از این نمیخواستم :)
میدونی اولش با شباهنگ دنبال عکس کمد گشتیم. عکس واقعی از کمدهای واقعیِ چوبی، اما چیزی پیدا نکردیم که مناسب و قشنگ باشه برای هدر.
توی همون زمانها بود که تو غریبعجیبهگی رو بهم نشون دادی و من مجذوبش شدم. به این فکر کردم که چرا از دنیای شگفتانگیز خودت استفاده نکنم؟ چرا یک کمد غریبعجیب نکشم برای سر در وبلاگت؟ و برعکس چیزی که شاید از دور برای بقیه به نظر بیاد، کشیدن نقاشیهای غریبعجیب اصلا ساده نیست. اینطوری نیست که مثلا مداد رو برداری و یه شکل کجوکوله بکشی و بگی «بیا! منم تونستم!».
یک چیز دیگه اینکه من واقعا حواسم بود که حتما قایقهات رو یکجای وبلاگ بذارم. میدونستم که چهقدر برات مهم هستن :)
برای هدرت من یک داستان داشتم توی ذهنم. اون پسربچه به کمد تکیه داده و داره گریه میکنه که یکهو کمد تکون میخوره و صدا میده. پسربچه میایسته و عقب میره، و یکهو از لای درهای کمد یک نور میاد بیرون.
اگر مثل تو انیمیت و موشن گرافیک بلد بودم دلم میخواست اجراش کنم :)
بابت اون آهنگ هم خیلی ازت ممنونم :) البته همون دیشب که گفتی متوجه شدم اسمش رو کامل نگفتی D: ولی پیداش کردم :))
یک چیزی که من خیلی دربارهی آهنگهای پستراک دوست دارم اینه که اسمهای محشری دارن. هم خود آهنگها هم گروههاشون.
و اینکه من هم واقعا دوست دارم که ببینمت میما. امیدوارم که زود اتفاق بیفته. ما توی خیلی از چیزها فرق داریم احتمالا، ولی دیشب که چندتا از پستهای قدیمیت رو خوندم دیدم که ما خیلی شبیهتر از چیزی هستیم که قبلا فکر میکردم :)
پینوشت: اگر یک نفر کامنت ف.میم رو برای من مینوشت تا سهروز خوابم نمیبرد از خوشحالی.
پینوشت۲: من فاویکونت رو یادم نرفته بود :/ وقتی که فاویکونت رو عوض کردی باید آدرس عکسی که گذاشته بودم رو دیده باشی :-" یک عکس قایق گذاشته بودم برای فاویکون وبلاگت، ولی کوچیک شده بود و تقریبا دیده نمیشد. برای همین گذاشتم که خودت هرچیزی که میخوای بذاری. میدونستم که بلدی.
من توی بیشتر چیزها خوب نیستم میما، ولی توجه به جزئیات یکی از اونها نیست. چون جزئیات مهمن :))
پینوشت ۳: کتاب انسانها رو بخون میما.
@ف . میم
کاری نکرم من :)
شما همونی هستین که اون جملههای معرکهی غریبعجیبهگی رو نوشته؟ :)
سلام میما فکر کنم این اولین کامنتیه که خطاب به تو نمینویسم:£ هرچند الان شده خطاب به تو:) ولی...
@چارلی
به این قشنگی:) زحمت کشیدین.
به طور اشتراکی و با خود میمای عزیز بله. پیدا کردن داستانهای اون شخصیتهای عزیز و جمله نوشتن و همهی اینها خیلی شگفت انگیز بود. یادش به خیر:)