صفحه‌ی 277 - تمام آن‌چه خورانده‌ام!

(من در تصویر قایقی خواستم ساخت، که کاش با همان دور شده بودم)

الف.

 نوشتن را از یاد نبرده باشم خوب است. بعد از الف، ب می‌آمد به گمان‌م.

مضحک‌ترین اتّفاقِ زمانی که برای آدم می‌افتد دیر گذشتن در عین "چه زود گذشت"‌ست. حالا که به یاد می‌آرم تمام روزهای گذشته را، روزهایی که قرار بود نوزده‌ساله‌گی سال رشد باشد، روزهایی که قرار بود به هول‌ناکیِ سال قبل‌ش نشود، روزهایی که قرار بود هم کار کنم و هم درس بخوانم، قرار بود استاپ‌موشن‌م تمام بشود، قرار بود پست بعدی‌م منتشر شدن کتاب‌م باشد، قرار بود به اصفهان بروم و زیباترین‌ها را برای آن که دوست‌ش دارم به ارمغان بیاورم، روزهای کار در کافه فرشته‌گان رامسر را، دعواهای من با خانم احتشام، خسته‌گی، اشک‌ها، متلک‌ها، گوساله خوانده‌ شدن... حالا که تمام این‌ها را به یاد می‌آرم، حس عبث و بی‌هوده بودنی مرا فرا می‌گیرد که کاش حداقل یک کار درست انجام می‌شد. تاریخ زنده‌گیِ من هم این‌گونه رقم خورده. بی‌هیچ تلاش تامی. بی‌هیچ به پایان رساندنِ‌ درستی. بی‌هیچ... بی‌هیچ. تاریخِ زنده‌گی‌م بی‌هیچ رقم خورده. رقمی که خورانده‌ام‌ش به تاریخ زنده‌گی‌م. و حالا موزیکی از Evgeny Grinko گوش می‌دهم و عبثِ خورانده‌گی‌م به تاریخ زنده‌گی‌م را برای‌تان می‌نویسم، چرا که راحت‌تر است از درست خوراندن.

 ناتمام.

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۳ ]
فـ . میم
۲۴ ارديبهشت ۲۲:۳۶
سلام.
[ بار اول که می‌خوانی، یک حالی، بار دوم، یک حال، بار سوم دلت می‌خواهد یک دنیا حرف بزنی]
احساس می‌کنم نشستن و فقط فکر کردن یک‌جور است و آرام آرام گذر کردن و نگاه کردن، یک جور دیگر.
با همه‌ی هجده‌ی من و نوزده تو که گذشت، می‌دانیم ما دست و پا زدیم و رفتیم و نشستیم و خسته‌ شدیم و باز پا شدیم و کوتاه آمدیم و جمع شدیم و ادامه دادیم... شاید یک جاهایی از خودمان خوشمان نیامد با طرز تلاش کردنمان... اما حالا هنوز هم داریم می‌رویم میما، این‌اش است که اگر گذشت آن طور که نبود، هنوز دارد می‌گذرد... هنوز اصفهان سرِ جایش است، آن دخترک سر جایش مشتاقانه برای تو می‌نویسد و کافه فرشتگان و احتمالن تندتند حرف زدن خانم احتشام هنوز روی نقشه‌اند و هنوز جواهرده و چراغ‌هاش سر جایشان برای دسته رهگذرهای دنبال آرامش می‌تپند، دریاها را هم که خوب می‌دانی هنوز موج می‌زنند در انتظار...
این من و تو و جهان و همه‌ایم، که دارد می‌رود. حالا تا ما کجا برویم، تا کدام شب و روز، و تا کدام ساعت؟ این دست خودم است و تو و جهان. به قول تو: دوشواری‌ نداریم، و به قول من: می‌رویم تا برسیم به دریا.
:)

+ شاید خیلی چیزها را ندانم، اما می‌دانم هنوز پایانی نرسیده‌ که بخواهیم هیچش بدانیم و هنوز می‌تپی و این برایم آرامش بخش ترین بخش زندگی‌ام است.

پاسخ :

سلام.

وی کاسه کوزه‌اش را جمع می‌کند تا پیش پای‌تان لنگ بی‌اندازد:))
فـ . میم
۲۴ ارديبهشت ۲۳:۱۰
قربانِ وی‌مان برویم :))

پاسخ :

خُبه خُبه :))
علی محمدرضائی
۲۸ ارديبهشت ۰۹:۱۲
تو هنوز که هنوزه قایق میسازی؟
خوبه پس هنوز بعضی از اخلاقات عوض نشده...
و اما در مورد پست:همه ی ما ما تو زندگی مون تلخی ها و شکست های زیادی رو تجربه کردیم ولی خب چه کنیم باید امیدوار باشیم به آینده شاید یه روزی اومد که ماهم کارهامون طبق روال پیش بره وبه خواسته هامون برسیم...
یه چیز دیگه هم بگم که این جمله رو نمیدونم ازکی شنیدم که میگفت هرکسی که بهت متلک میندازه و بهت سرکوفت میزنه یا مسخره ت میکنه نادیده ش بگیر چون او خودش دوست داره جتیگاه تو رو داشته باشه ولی چون نمیتونه بهش برسه تورو مسخره میکنه که تورو حداقل یه رتبه پایین بکشه

پاسخ :

سلام.
:) می‌سازم!

شاییید که آینده از آن ما! 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)