صفحه‌ی 214

"

الف.

  سلام. چند وقتی هست که می‌خواهم درباره‌ی عید بنویسم. عیدی که برای همه سرشار از خوشی‌ست. مخصوصن برای دانش‌آموزان و دانش‌جویان که با تق و لق بودن هفته آخر هم‌راه است. اما جالبیت عید برای من این‌است که مثل اکثریت مردم آن را دوست ندارم و حتا در مواقعی از آن بدم می‌آید. مثل همیشه باید این‌جا بگویم اما چرا؟

  نمی‌دانم! خیلی صریح و جدی باید بگویم که دقیقن نمی‌دانم چرا از عید خوش‌م نمی‌آید و سالِ جدید و همه‌ی دنباله‌های‌ش! یادم هست که از بچه‌گی هم‌این‌طور بودم. یعنی از زمانی که به مکتب می‌رفتم! شاید بخواهید مثل همه بگویید که از بس که بچه مثبت‌م، این‌طوری‌م، اما خب بیایید دسته‌بندی نکنیم آدم‌ها را! هرکس برای هر اخلاق و رفتارش دلیلی دارد و خب همه‌ی دلایل که واضح نیستند. حالا چون واضح نیستند لازم به دسته‌بندی نیست و چسباندن یک دلیل الکی بر روی پیشانی آدم‌ها!

  من از همان زمان که به مکتب می‌رفتم، هیچ در قید و بند تعطیلات و این‌ چیزها نبودم و این حتا تا دوران ابتدایی‌م هم بود، که هیچ دقت نمی‌کردم ببینم کی تعطیل است هورا بکشم. یادم هست زمانی را که در مکتب یکی از بچه‌ها گفت که چند وقت دیگه عیده و هورااا! و من از او پرسیدم مگه عید چی می‌شه؟

  شاید به خاطر بیش از حد استرسی بودن‌م باشد. استرسی که مسبب‌ش نمی‌دانم کیست و چیست ولی من هم‌چنان از مدرسه می‌ترسم و این که اگر دیر کنم و یک روز دیرتر به مدرسه بروم و تکالیف‌م کامل نباشد و از این قبیل استرس‌ها!

  سوم راه‌نمایی بودم که به خاطر گیر نیاوردن بلیط، مجبور شدیم دو روز دیرتر به خانه برگردیم و من مانده‌ بودم و استرسِ این دیر رفتن به مدرسه. آخرش هم هرچه اصرار کردم پدرم به مدرسه نیامد برای جبران غیبت‌م. و من هم مجبور شدم خودم برای اثبات ادعای‌م یکّه و تن‌ها به مدرسه بروم. و آخرش شد، آن‌چه که نباید می‌شد. پدرم مجبور شد به دلیل پررویی بیش‌ از حد فرزندش بیاید مدرسه! فرزندی که گفته بود: اصلن دیر آمده‌ام که آمده‌ام، پرواز که نمی‌توانستم بکنم، بلیط گیر نیاوُردیم!

  البته قبل‌ترش هم به خاطر تنبلی‌م سر انجام پیکِ شادی مزخرف و گذاشتنِ کل‌ش برای شبِ سیزدهِ عید استرس داشتم. هرچند کل‌ش برای آدم بزرگ‌ها هیچی نبود اما برای من...، خیلی بود!

  البته عید را به یک دلیلِ دیگر هم، دوست ندارم. البته آن هم استرسی‌ست! استرس فراموش کردن. استرس گیج شدن. یک استرسی مثل وقتی که از خواب بیدار می‌شوی و نمی‌دانی که در کجایی و کی! (در این زمینه باید بگویم فیلم "مهمان داریم" بی‌نظیر بود، در نشان دادن این حس در یک سکانس‌ش!) استرسی که وقت نوشتن تاریخ من را فرا می‌گیرد! موقع نوشتن سال!

  البته استرس‌های دیگری هم هست! مثلِ استرس این که توی عید همه چیز سعی در حال عوض شدن هستند و تو نمی‌خواهی عوض شوی؟!

  یک سری چیزهای دیگر هم باعث بد آمدن من از عید می‌شوند. مثلِ حرف‌هایی خوبی که از بس گفته شده، کلیشه‌ای بیش نیست که مجریان، برای پر کردنِ وقت برنامه هی می‌گویند! مثل این که حالا که عید شده و همه‌چیزمون رو داریم عوض می‌کنیم و پاک می‌شیم بیایید دل‌مون رو هم از کدورت‌ها و قهرها پاک کنیم و امثالهم!

  البته که اگر من این پاراگراف را با "البته" شروع نمی‌کردم، نمی‌شد پنج‌مین پاراگراف که با "البته" شروع شده!

    یک‌سری صبرها هم واقعن حال‌م را به هم‌ می‌زد! واقعن خوش‌حال‌م که ماشین نداریم. قدیم عید که می‌شد و یا هر تعطیلی‌ای! و قصد سفر که می‌کردیم برابر بود با ساعت‌ها نشستن در ماشین و منتظر ماندن برای رسیدن! برای دست‌شویی رفتن! برای از تشنه‌گی در آمدن! برای سیر شدن! برای تمام شدن قهر‌ها و داد بی‌دادهای پدر و مادر! و باید بگویم که هر چند که حال با اتوبوس به مسافرت می‌رویم ولی باز هم می‌ارزد! چرای‌ش را نمی‌دانم! یعنی مثل هم‌این عید که گفتم نمی‌دانم چرا دوست‌ش ندارم و یا دلیل استرسی بودنم که گفتم نمی‌دانم، ولی، می‌دانستم، می‌دانم، ولی حوصله‌ی زبان باز کردن ندارم!

 پیش‌نهاداتی برای عیدی با کمی چاشنی تفاوت:

اسبابِ شادی

اگر می‌توانی سایه نباش

و اگر دارید چنین چیزی در چنته بگویید که اضافه شود!

"

برای‌م شعر خواهی خواند؟ [ ۸ ]
Mr. Moradi
۲۰ اسفند ۱۳:۱۵
عید! فقط بخاطر تعطیل بودنش دوستش دارم :)

پاسخ :

سلام.

:)
واقعیت سوسک زده
۲۰ اسفند ۱۳:۳۱
من دوست ندارم تعطیلات را اصلا

پاسخ :

سلام...
می‌شود بپرسم چرا؟
اگر می‌شود چرا؟
اگر نمی‌شود هم که هیچ!
. خانم الف .
۲۰ اسفند ۱۴:۵۹
نظرم180 درجه با شما متفاوته.

پاسخ :

سلام...

می‌شه نظرتون رو شرح بدید؟
علی محمدرضایی
۲۰ اسفند ۱۶:۳۰
درکل باهات موافقم چه ازاسترسش چه از.......
فقط من تنها دلیلی که عید رادوست دارم فقط به خاطرتعطیلاتش وراحت شدن ازدست معلمانِ مزخرفه

پاسخ :

سلام...

:)
فاطمه .ح
۲۰ اسفند ۱۷:۰۹
من یه احساس متضاد به عید و تعطیلات عید دارم. هم گاهی دوستش دارم هم دوستش ندارم. تو هم علنا هیچی درباره ی هیچ موضوعی ننوشتیها. فقط پیچوندی مطلبو :))

پاسخ :

سلام...
:)

من و پیچوندن؟ مگه داریم، مگه می‌شه؟ من فقط عوامل رو گفتم!
. خانم الف .
۲۰ اسفند ۲۳:۳۱
چطور شرح بدم؟!
چی بگم؟
خب از تعطیلات بدم نمیاد.
دلایلم یعنی؟

پاسخ :

بعله دیگه دلایل‌تون، پس چی؟
بیست و دو
۲۱ اسفند ۰۱:۵۲
از عید متنفرم
یعنی تا لحظه سال تحویل رو دوست دارما، حال و هوای اسفندو دوست دارم اما از بهارو عیدی که میشه نه
دقیقا این پستو درک کردم چون منم استرسی ام
اونوقتا که بچه مدرسه ای بودم دروغ نیست اگر بگم تماااام عیدو استرس مدرسه رو میگرفتم...یه وقتایی از استرس تا ۴ صبح خوابم نمیبرد...استرس اینکه اینهمه درسو چجوری تموم میکنن معلما، چجوری میرسم توو خرداد بخونم
وای خیلی بد بود هنوزم یادمه
الانم که دیگه ساااااالها از مدرسه گذشته اما باز عیدو دوست ندارم ...شاید چون سیزده روز رکود رو داریم تجربه میکنیم...انگار شهر توو اسفند پر از جنب و جوشه بعد یکدفعه یکی شهرو خاموش میکنه!
در کل دوسش ندارم.

پاسخ :

سلام...

وای من عاشق این کامنت‌م! نه این که خوش‌حال باشم که شما زجر می‌کشی‌ها نه! ولی این‌قدر خوش‌حال می‌شم که یه چیزی می‌نویسم یکی پشت‌م در می‌آد!!!

استرس خیلی بده!

البته این خاموش شدن شهر رو من یک‌ جورایی دوست هم دارم! آرامشی هم‌راه با ترس و استرس! اَه چندش‌م شد! در واقع ترسیدم! ولی از اون‌جایی که یک‌م هیجان طلب‌م خب بدم‌م هم نمی‌آد! چی‌ گفتم!

هنوزم استرسی هستین؟ دنبال درمان‌ش نرفتین! به نظرم پیش روان‌شناس برین خوبه! البته من دوست دارم برم ولی خب پول ندارم! :دی
محمد رضا
۲۱ اسفند ۱۹:۳۰
ن که عید باید مثل چیز درس بخونم

پاسخ :

سلام...

خب...؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گر تو سری، سرک بکش
بایگانی مطالب







طراح اصلی قالب: عرفان ویرایش‌ شده برای میمای دوست‌داشتنی :)