*/و اینطور مدرسه سریش میشود و میچسبد بهت!/*
الف.
سلام... .
آدم میتواند خیلی زود قبل از آن که خودش بخواهد نظرش را راجع به همهچیز و همهکس تغییر دهد! و حتا همه زمان و همه مکان! چیز کلمهی خوبیست برای در برگرفتن همه!
خیلی وقت است که دارم فکر میکنم که چه قدر زود نظرم راجع به مدرسه تغییر کرد. و خیلی وقت است که دارم فکر میکنم چطور خواهم نوشت که نظرم راجع به مدرسه تغییر پیدا کرده! قطعن این نوع نوشتن هم یکی از اتودهایی بود که در ذهنم برای شروع مطلب زده بودهام! ولی قطعن نمیخواهم بگویم که هماین بوده! و قطعن هم نمیخواهم گویم که نظرم راجع به مدرسه صد و هشتاد درجه عوض شده! ابدن، شاید سیصد و شصت درجه تغییر کرده باشد. باید گفت چه تعبیر مسخرهای میشود از تغییر! قبول دارم! شاید برگشتن به جای اول اصلن تغییر نبوده باشد ولی از نظر من هست! تغییر که حتمن نباید حول محور درجه باشد، میتواند حول محور دید و طرز دید باشد! میتواند حول محورهای چندین چیز متفاوت باشد! میتوانی برگردی به همان منظرهی که اول از مدرسه دیده بودی! بعد به افق خیره شوی! توی عکاسی میگویند متمرکز و غیرمتمرکز! شاید از آن زاویهای که تو داری دید میزنی مدرسهات را و یا هرچیز دیگر، دیدت روی یک نقطه متمرکز شود! به خاطر بزرگ بودن سوژهای که میبینی. ولی شاید آن بغلها و آن گوشه کنارها چیزهای دیگری هم برای دیدن وجود داشته باشد که تو آنها را هیچ وقت ندیده باشی و شاید هم دیده باشی و سریع جلب نگاهت برگشته باشد به همان سوژهی بزرگ! شاید مثل کاراکترهای فیلمها یا بیشتر کارتونها و انیمیشنها، چشمت از روی همان چیز که به خاطر بزرگی سوژهی اصلی ندیدیش بگذرد، ولی بعد چندبار سرت را برمیگردانی و به همان نقطه نگاه میکنی، ها؟ آنجا چیست!
مثلن قرار بود در این پست در مورد مدرسه حرف بزنم و خب نزدم! حالا اصلن چه اشکال دارد حالا میزنم! مدرسهی ما یک تکه جواهر است اما این نکته فراموش نشود که بعضی مدرسهها هنوز وجود دارند و شاید وجود خواهند داشت که زبالهدانیای بیش نیستند. من عاشق مدرسهی جدیدم هستم، البته مشکلات وجود دارند و روی این جواهر را غبار پوشانده و بدبختانه همکلاسیها که جمعن هشت نفریم و هممدرسهایها که شاید جمعن با هم پنجاه نفر بشویم آن گرد و غبار روی جواهر را میبینند! البته همه را نمیدانم ولی اکثریت این چنین است! و به خاطر هماین است که گاهی مجبور میشوم فکر کنم من در جوار جواهری هستم که جمعِ کثیری آشغال دورش جمع شدهاند. به هر حال من در این مدرسه احساس لذت و آرامش دارم و نیست آن همه استرسی که در مدرسهی گندهی نمونهدولتی وجود داشت. البته خیلیها هم هستند که از این مدرسه احساس لذت نمیکنند. ولی من و یک نفر دیگر که از نمایشیهاست این تجربه را داشتهایم که در مدرسهی مزخرفی با نامی گنده درس بخوانیم. او در ماندگار بوده. جایی بس افتضاحتر از مدرسهی ما. کاش همه میتوانستند تجربهی چنین مدارسی را داشته باشند. کجا تعریف میرسد به تجربهی حسها و لذت! در این مدرسهی جدید دیگر از آن امتحانات به درد نخور، دیگر از آن مراسمات حوصله سر بر معاون پرورشی (حتا از صف) خبری نیست! و چه خوب است این مدرسهی جدید.... .
کاش همه حسی را که من از مدرسه دارم، داشته باشند به علاوهی همشاگردیهای خوب... . اینطوریست که مدرسه میچسبد به آدم... .